یادداشت پیمان قیصری

        کتاب شرق بهشت با توصیف دره‌ی سالیناس شروع میشه و در همین ابتدا در حالی که شما رو از روان بودن و جذابیت توصیف‌ها شگفت زده کرده، اولین کد رو راجع به فلسفه‌ی کتاب ارائه می‌کنه

«قله‌های گابلین را یادم هست که در سمت خاور بر دره مشرف بودند، قله‌هایی روشن و شاد، آفتابگیر و زیبا، قله‌های افسون کننده ای که آدم دلش می‌خواست از کوره‌ راه های ولرم‌ش با تلاش بالا برود، انگار از زانوان مادری عزیز بالا بلغزد. کوه‌های دلفریبی بودند که زینت‌شان علف‌های سوخته از هرم آفتاب بود. در طرف باختر سلسله کوه‌های سانتالوچا، در دل آسمان نقش بسته بودند، توده‌ای تیره و مرموز که میان دریا و دره حائل بودند، غیردوستانه و خطرناک. از باختر همیشه می‌ترسیدم و خاور را همیشه دوست داشتم. نمی‌توانم بگویم چرا»

دره‌ی سالیناس در میان دو رشته کوه، یکی زیبا و آفتابگیر، یکی ترسناک و خطرناک، خیر و شر...ه

«آدم زیر لاک بزدلی‌اش به نیکی گرایش دارد و میخواهد همه دوستش داشته باشند. اگر به راه فساد رفته، به این علت است که گمان کرده این میان‌بری است برای رسیدن به عشق. وقتی مردی به نقطه‌ی پایان زندگی‌اش می‌رسد، میزان استعداد، قدرت و نبوغش هیچ اهمیتی ندارد، اگر مورد نفرت باشد و بمیرد، زندگی‌اش شکست کاملی است و مرگش وحشتی سرد. به گمانم من و شما، در لحظه‌ی انتخاب میان دو راه باید همیشه به فکر پایان کارمان باشیم و طوری زندگی کنیم که هیچکس از مرگ‌مان خوشحال نشود. همه‌ی ما یک تاریخچه‌ی زندگی داریم. همه‌ی داستان‌ها و شعرها بر اساس کشمکش بی‌امانی بنا شده که دائماً در وجود ما در جریان است. شر همیشه باید از نو زنده شود، حال آنکه خیر و فضیلت جاودانه‌اند. فساد همیشه چهره‌ای جوان‌ و با طراوت از خودش نشان می‌دهد، حال آنکه فضیلت آسیب‌پذیرترین همه‌ی صنعت ها در دنیاست.»

بعد وقتی وارد داستان چارلز و آدام، دو برادر از دو مادر، میشیم به جز کد خیر و شر و انتخاب، کد بعدی ارائه میشه راجع به داستانی که الهام بخش نوشتن این داستان بوده، هدیه‌ی دو برادر به پدر و بی توجهی پدر نسبت به یکی از هدیه ها

«چارلز نعره زنان گفت: سالگرد تولدش را یادت هست؟ من شش سنت پول داشتم و با آن یک چاقوی آلمانی برایش خریدم، سه تیغه داشت و یک در بطری باز کن، دسته‌اش هم صدفی بود. این چاقو کجاست؟ هیچ دیده‌ای از آن استفاده کند؟ داده است به تو؟ هرگز ندیده ام آن را تمیز کند. این چاقو توی جیب تو است؟ چه کارش کرده؟ فقط یک متشکرم خشک و خالی گفت، همین. و پس از آن هرگز درباره‌ی چاقوی شش سنتی من حرفی نزد.
- روز تولدش چکار کردی؟ تصور می‌کنی ندیدمت؟ چقدر برایش خرج کردی؟ شش سنت یا چهار سنت؟ برایش توله سگ بی نام و نشانی آوردی که توی کوچه پیدا کرده بودی. مثل یک احمق خندیدی و به او گفتی سگ شکاری خوبی برایش خواهد شد. این سگ توی اتاقش می‌خوابد، موقع مطالعه با آن بازی می‌کند، تربیتش کرده. و در این میان چاقوی من چه شد؟ یک متشکرم خشک و خالی به من گفت، فقط یک متشکرم.»

چارلز و آدام بزرگ میشن و هر یک زندگی خودشون رو دارن و در نسل دوم خانواده باز فلسفه‌ی خیر و شر و انتخاب مطرح میشه. کالب و آرون پسران آدام رفتارها و اتفاقاتی شبیه به چارلز و آدام از خودشون نشون میدن تا اینکه دوباره هدیه‌ای مورد قبول واقع نمیشه و اینجاست که برای بار دوم اما اینبار به طور نتیجه بخش یک کد دیگه وارد داستان میشه، در حالی که در دفعه‌ی اول چارلز موفق نشده بود کارش رو به سرانجام برسونه، کشتن برادر! و تمام این کد‌ها به علاوه‌ی مباحثه‌ای که هنگام انتخاب اسم برای بچه‌ها بین لی، ساموئل و آدام شکل میگیره، آیینه‌ی تمام نمای داستان هابیل و قابیل، تقابل خیر و شر و موضوع انتخاب و اختیاره جایی که در انتها نویسنده با کلمه‌ی «تیمشل» فلسفه و اعتقاد خودش رو بیان می‌کنه. 

«چرا خشمناک شدی و چرا سر خود به زیر افکنده‌ای؟ اگر نیکویی میکردی آیا مقبول نمی‌شدی؟ و اگر نیکویی نکردی گناه در کمین است و اشتیاق تو دارد. اما تو (می‌توانی) بر وی مسلط شوی»

تیمشل: کلمه‌ی عبری به معنای تو میتوانی

جذابیت این کتاب در روان و گیرا بودن روایت و همچنین توصیف دقیق احساسات و تفکرات  انسانه. نویسنده سعی در قضاوت هیچ شخصی نکرده و این برای من جالب بود. و در نهایت جمله‌ی مورد علاقه‌ی من از کتاب:

«- از حالت با خبرم می‌کنی؟
-نمی‌دانم. باید در این باره فکر کنم. می‌گویند زخم آشکار زودتر جوش می‌خورد. به نظرم از دوستی‌ای که فقط به چسباندن تمبری به یک پاکت و فرستادن نامه‌ای ختم می‌شود، چیزی غم‌انگیز تر وجود ندارد. وقتی آدم دیگر نمی‌تواند کسی را ببیند، صدایش را بشنود، لمسش کند، همان بهتر که پیوند‌ها میان‌شان بریده شود.»
      
86

8

(0/1000)

نظرات

یادداشت خوبی بود.
همین ترجمه رو خوندید؟، چطور بود؟
1

1

بله همین ترجمه روان و خوب بود 

1

روشنا

روشنا

1403/10/3

نباید این کتاب رو تو ۱۳-۱۴ سالگی می‌خوندم 🤦🏻
درک درستی از وقایع نداشتم و باعث شده الان هم میل به خوندن دوباره‌اش نداشته باشم.
1

1

به نظرم بهترین کتاب اشتاین‌بک همینه 

1