یادداشت • خاوَردُخت •
1403/7/19
4.1
197
چیزی که مشخصه من اصلا دنبال کتابهایی که پایان تلخ و باز داشته باشند،خیلی نمیرم..🚫 اما چون تعریفش رو از کتابخون های اطرافم شنیدم ترجیح دادم از دایره امنِ روانم بیرون بیام و یک کتاب شروع کنم که اگر پایینش تلخه اما در طول داستان قراره بهم خوش بگذره🥴... باید اعتراف کنم اصلا نتیجه خوبی به همراه نداشت... 🤕 💣موضوع و ایده داستان نو بود اما نویسنده از این فرصت خلاقانه نتونسته بود آنطور که باید استفاده کنه...🕳 💣شخصیت پردازیش جاندار نبود یعنی داشت تلاش میکرد بهت بفهمونه هرکس چه جوریه اما بازم چیزی دستت رو نمیگرفت... 👩🦽 💣 هدف داستان که میخواست مثلا بهت تلنگر بزنه هم در احاطه کامل سیاهی و ناامیدی زیرپوستی بود☠ 💣 ترجمه هم تاحد زیادی به دلم ننشست.احساس میکردم گاهی ترتیب فعل و فاعل رعایت نشه بعضی وقتا مجبور بودم یک خط رو چند بار بخونم تا بفهمم این چند فعلی که پشت سر هم اومده چی میخواد بگه ،یه سری کلمات و جملات بود که اگر حذف میشدند صدمه ای به داستان نمیزد اما بالاخره باید باشه که درجه منشوری شدن رو ببره بالا و تو فکر کنی که نظارت برعهده کجا بود؟و دقیقا دارند چه غلطی میکنند؟ ودقیقا ناشرها از چه چیزی همیشه شکایت دارند؟ این حساسیت رو پا این بذارید که این کتاب بین نوجونا خیلی محبوب شده... 💣 گاهی داستان برام بی معنی میشد که علتش رو نگاهم به زندگی و مرگ و تفریح و ارزش ها و حتی ارتباطاتم با جامعه ام و دنیا میدونستم....🤷♀️ در کل بعد پایان کتاب به این فکر کردم چقدر بد که با چنین مضامین و داستانهایی سعی میکنند مرهمی به سردرگمی هاشون بذارند...🦸♂️👩🦯👣
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.