یادداشت ملیکا خوشنژاد
1402/5/12
بعضي وقت ها پيش مياد كه انسان انقدر خوشبخت ميشود كه در بهترين زمان ممكن كتابي را مي خواند كه بيشترين تاثير را مي تواند رويش بگذارد. براي من خواندن درمان شوپنهاور در بهترين زمان ممكن اتفاق افتاد. بيشتر از يك سال بود كه در قفسه ي كتاب هام بود و سراغش نرفته بودم. نمي دانم چرا جمعه بدون هيچ دليل و پيش زمينه اي برش داشتم و دو سه صفحه ي اولش را خواندم و نتوانستم تا تمام شدنش كنارش بگذارم، حتا امروز يكي از كلاس هاي دانشگاهم و نرفتم چون ميخواستم ببينم بحث گروه درماني ژوليوس، فيليپ، پم و بقيه چطور پيش مي رود. اين بهترين كتابي نبود كه خواندم و حتا شايد واقعا كتاب خوبي هم نبود اما الان واقعا مناسب حالم بود و بهم كمك كرد، چون در طول خواندنش بيشتر از همه به زندگي خودم و تجربه هاي خودم فكر ميكردم تا داستان ادم هاي كتاب. انگار من هم عضوي از گروه درماني بودم. من عقيده اي ندارم كه مشاوره فردي روان شناسانه بتواند به انسان ها كمك كند ولي در حال حاضر احساس ميكنم مي توانم نظرم را حداقل درباره ي گروه درماني تغيير دهم، يا به تغييرش فكر كنم.
13
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.