یادداشت مریم محسنیزاده
1403/1/5
4.1
101
این رمان، اولین رمانی بود که از دولتآبادی خواندم. زبانِ داستان، فوقالعاده قوی بود. ترکیباتِ متنوع و تصویرسازیهایِ زنده بهوفور به چشم میخورد. تلخی و سختیِ فضای اول داستان، خواندن رمان را در ابتدا خیلی کُند میکرد. اما این واقعیتِ فقر است؛ تلخ و زننده! حتی چندبار وسوسه شدم کتاب را کنار بگذارم، اما قدرت خارقالعادهٔ زبانِ نویسنده مانع از آن شد. در صحنهای که برف آمد، واقعاً روح و تازگی به جانم نشست. برف و طراوتِ بهجا و جانافزایی بود. طراوتی که هم منِ خواننده و هم داستان به آن نیاز داشتیم. در کتاب با شخصیتهای خاکستریای همراه میشدیم که مِرگان، نمونهٔ تمامعیار آنها بود. تغییر و تحول شخصیتِ عباس چه تکاندهنده بود و ازدواج هاجر چه دردناک! سُلوچ، شخصیتی است که سایهٔ سنگینی بر کل رمان انداخته و همه جا هست، در عین حال که نیست؛ این هنرمندی نویسنده را میرساند. درنهایت اینکه عکسِ رویِ جلد چه هماهنگیِ خوبی با محتوای کتاب داشت 👌🏻
(0/1000)
نظرات
1403/1/6
این اولین کتابی بود که از دولت آبادی خوندم و واقعا تصویر سازی فوق العاده ای داشت و به نظرم زنان در کتاب های دولت آبادی به طرز عجیبی مظلوم و در عین حال مثل کوه استوارند حتما حتما کلیدر رو هم بخونید اونم فوق العاده است
1
2
1403/1/6
1