یادداشت لیلی بهشتی

خانه ام آتش گرفته است
        از دورفمن تا الان هم ناداستان خونده بودم هم رمان هم نمایشنامه، می‌شه گفت هرچیزی که به فارسی ازش ترجمه شده رو خونده‌م درواقع. همه‌شون هم موردعلاقه‌من، بسیار. از یک جهان مشخص می‌نویسه چون، جوری که زندگی‌نامه‌ش بعضا وارد داستان‌ها و ناداستان‌هاش می‌شه و برعکس و مرز همه‌چیز باهم خیلی باریکه.
این یکی ولی اولین مجموعه داستان‌کوتاهی بود که می‌خوندم ازش. دورفمن از اونهاست که اهل طولانی نوشتن و بسط دادن بنظر می‌رسن. نه جوری که خسته‌ت کنه و حوصله‌ت رو سر ببره، ولی جوری که بتونه هر مقدار که لازم می‌دونه بپردازه به هرچیز و مهمتر از اون بتونه طول عمر یک پدیده رو بهت نشون بده، که همیشه هم نسبتی داره با دموکراسی آلنده و دیکتاتوری طولانی پینوشه در پسش. برای همین فکر می‌کردم داستان‌کوتاه خوندن ازش چالش خواهد بود، اینکه چطور و با چه کیفیتی بتونه مهارت‌های بسط و گسترش دادنش رو حالا بیاره تو قالبی که قراره موجز و موثر باشه.
جوابش اینه که به بهترین شکل. انتخاب سوژه‌ها رشک‌برانگیز و متحیرکننده ست، از داستان اولی که سوژه‌ش یه مامور سانسوره در جهان دیکتاتوری که یه روزی خودش رو توی یکی از آثاری که قطعا نباید اجازه چاپ پیدا کنن پیدا می‌کنه، و انقدر براش جالب میشه که میره ناشناس با نویسنده‌ش آشنا می‌شه و بعد تصمیم می‌گیره سر هر چیزی که داره قمار کنه و اجازه‌ی چاپش رو شخصا بده، تا اون یکی که داستان پدریه که مقام مهمی در دولت آلنده داشته و حالا نمی‌دونه با پسرش که، البته اجبارا، رفته سربازی و داره در ارتش پینوشه خدمت می‌کنه باید چیکار کنه، پدر ناامیدی که بعد سقوط دولت آلنده همه‌چیز رو رها کرده و حتی از پس رفع نیازهای مادی خونواده هم برنمیاد و فضای داستان رو مجموعا اینقدر پساکودتایی کرده بود که انگار داشتی شب هول رو می‌خوندی و قضیه دیگه آلنده نبود، مصدق بود.
تا داستان معرکه‌ای که اسم کتاب رو ازش برداشته‌ن، که از زبان دوتا بچه روایت میشه که پدر و مادرشون هردو فعال سیاسی و هر لحظه منتظر دستگیری‌ن و ما شاهد بازی بچه‌هاییم، که با بالش و ملافه خونه می‌سازن اما نه برای خاله‌بازی، که برای پنهان کردن خود از دست دشمن‌های اون بیرون، که اونقدر می‌ترسن که حتی به مهمون‌های پدر مادرشون هم نمی‌دونن که باید اعتماد کنن یا نه. و حتی یکی از اون داستان‌های انتهایی، درباره مادری که سه تا پسر داشته که دوتاشون رو نیروهای پینوشه با داستان‌ها و سناریوسازی‌های دروغین کشته‌ن و حالا اومده‌ن دنبال سومی، که داره سعی می‌کنه با به یادآوردن سناریوهای ساختگی‌شون بتونه نقشه‌ی فرار از بیمارستانی که قراره توش کشته بشه رو بکشه. که از نقشه‌های خودشون استفاده می‌کنه برای رکب زدن بهشون، برای اینکه مادرش این بار دیگه خبر کشته شدن بچه‌ش بهش نرسه. و من همه‌ش خونواده‌ی افکاری میومد تو ذهنم موقع خوندنش. مسئله‌ی علاقه‌م به دورفمن هم سر همینه اصلا بی‌شک، که هی می‌تونی توی داستان‌ها و ناداستان‌هاش اسم‌ها رو جایگزین کنی، لوکیشن رو جایگزین کنی، و بلاها و مصیبت‌ها و بیچارگی‌های آدم‌های تحت حکومت دیکتاتوری یکسان باقی بمونه همچنان.
پ.ن: خانومه که مترجم اینه، صاحب برند کارت‌پستال و ایناییه به اسم زر. دیده‌اید احتمالا، کارت‌هاش خیلی معروفن علی‌الخصوص اون کوچیک‌ها که در ابعاد قوطی‌کبریتن و آثار هنرمندهای معروف توشونه. اینکه چطور فهمیدیم این همونه هم داستان جالبی داره حالا که جاش در این ریویو نیست، ولی مجموعا می‌خوام بگم ماشالا از هر انگشت یک هنر. خیلی هم خوب ترجمه کرده، تقریبا بی ایراد. و این رو دارم در مقایسه با «زندگی بر بال‌های خیال» می‌گم که پارسال منتشر شد از یه مترجم شناخته‌نشده‌ای، که خود کتاب یکی از مهمترین دورفمن‌هاست و حدود 400 صفحه ست و من 40-50 صفحه اول زار زدم فقط که چطور می‌تونی همچین کتابی رو اینقدر خراب کرده باشی، و بعد مداد گرفتم دستم و نسخه اصلی رو گذاشتم جلوم و خط به خطش رو مقابله کردم و الان کتابم در حد جزوه‌های مهم درسیه که هزاران بار خونده شده‌ن و خط‌به‌خط بغلشون نکته نوشته شده و خط خورده و فلان. این خیلی خوب بود ولی، با خیال راحت بخونیدش.
      
1

20

(0/1000)

نظرات

درود خانم بهشتی
یادداشت جالبی نوشتید و در بارۀ نویسنده و کتابهاش و مترجم توضیحات سودمند و جالبی دادید.
من استفاده کردم، فقط نمی دونم چرا به نظرم اومد کمی با عجله نوشتید. مانا و نویسا باشید. سپاس.

0

دورفمن نویسنده کمتر شناخته شده ای هست تو ایران و جز اولین هایی هستید که می بینم آثارش را خوانده اید ، درباره توضیح  ترجمه بر بال های خیال هم ممنون کیفیت ترجمه اش جز دغدغه هایم بود.

0

توانستید بر باقی آثارش هم یادداشتی بنویسید از گمنامی دربیاید...

0