یادداشت حامد خسروشاهی
1402/4/8
3.9
62
کمی طول کشیده تا ماشین گذری به سمت زنجان یا هر شهری که به سمیرم بخورد سوارم کند. بر خلاف جوانی که کمی آنطرفتر ایستاده و غر میزند که این نیفتادن ماشین از سر خیر قدم تو است و الا هر روز در چند دقیقه ماشین میافتد، کتاب را باز کردهام و دارم ایستاده میخوانم: حال خودم را نمیفهمیدم؛ دستهایم چنگ مانده بودند. شامل دوید آشپزخانه و برگشت. یک پر نمک ریخت توی دستم: زبون بزن، دلت محکم میشه. چندبار قبلا خواسته بودم بخرمش، اما هربار طرح روی جلد کتاب تو ذوقم خورده بود و حسی گفته بود محتوی هم حتما مثل روی جلد شعاری است... تا این که چند وقت قبل در اینستاگرام متوجه شدم زن آقا خاطرات و روایتهای همسر جوان یک روحانی است که ماه رمضان برای تبلیغ به روستایی در جنوب رفتهاند . روایتهای صمیمی و بیپرده همراه با ذوق نویسنده که در کارهای دیگرشان هم متجلی است، این کتاب را در تاریخ شیعه به اولین روایت یک همسر روحانی از همراهی با همسر طلبه بدل کرده است و من همین الآن در جاده قم به این فکر میکنم که ما چقدر روایت نانوشته داریم...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.