یادداشت ▪دلارام▪
3 روز پیش
اگه بخوام این کتاب رو توی یه کلمه توصیف کنم... :قتل! یعنی اصلا فکر نمیکردم حقیقت اینجوری باشه. اصلا یه طوری بود که وسطاش فک کردم نکنه خود فریدا مک فادن هم قاتله؟! 😮😂 اینکه قتل، یک جرم انقدر سنگین و انقدر بد، میتونه برای یه سری ادم ها خیلی طبیعی باشه، واقعا برام عجیبه. واقعا درک شخصیت های اصلی و محبوب داستان سخته. من تا وسطای داستان واقعا عاشق ادرین هیل شده بودم ولی وقتی دیدم چی کار کرد،... این داستان حس بی اعتمادی رو توی آدم برمی انگیزه. اینکه تو نه فقط به همسرت، یا خانواده ت یا دوستت؛ بلکه به خودت هم نمیتونی اعتماد کنی! و وجود یه همچین ویژگی شیطانی که به نظرم باید موجب فروپاشی روانی بشه رو به راحتی میپذیری. میتونم بگم تا حالا همچین کتابی نخونده بودم! با همچین مصداقی! آدم با خوندن رمانهای یه نویسنده میتونه به یه تحلیل هایی از جامعه و محیط زندگی نویسنده پی ببره. یه چیزی که به ذهن من رسید، این بود که نکنه واقعا بین مردمشون قتل انقدر رایجه؟( نه فقط با بررسی این یه کتاب) یعنی تو میدونی که مثلا ممکنه دوستت قاتل باشه... آره دیگه ممکنه؛ چون هر کسی ممکنه به این راه کشیده بشه 😶😶 خیلی دارم یه چیزهایی رو توی حرفام سانسور میکنم برای کسایی که هنوز کتابو نخوندن. ولی برای کسایی که خوندن.. :مگه میشه توی یه داستان قهرمان، همون ضد قهرمان باشه؟!!! مگه میشه شخصیت اصلی قاتل و مجرم بزرگ داستان باشه؟! و چطوری انقدر معمولی با این موضوع رفتار میکنه؟ اصلا چطوری میتونه بچه دار بشه و به دختر و همسرش عشق بورزه؟! چطوری؟؟!!!
(0/1000)
شمیم
7 ساعت پیش
0