یادداشت علی عقیلی نسب
1402/4/30
4.1
45
بسم الله الرحمن الرحیم دکتر آندری یفیمیچ به عنوان دکتر اصلیِ بیمارستان یکی از شهرستانهای روسیه انتخاب میشود. بیمارستانی به شدت فاسد که صرفا برای فریب اهالی شهر وجود دارد و نه تنها کمکی به بهداشت آن شهر نمیکند، بلکه ضرر هم دارد. در اتاق شماره شش این بیمارستان پنج دیوانه بستری هستند. یکی از این دیوانگان به نام ایوان دیمیتریچ به شدت دکتر را جذب خودش میکند و کم کم شایعاتی در مورد دکتر در شهر پخش میشود... چخوف در سال ۱۸۹۲ تازه با فلسفه اورلیوس آشنا شد(کتاب تأملات اورلیوس در این سال به روسی ترجمه شد) و اندکی بعد شروع به نوشتن اتاق شماره شش بر مبنای فلسفه اورلیوس کرد. اما چخوف در هنگام نوشتن این کتاب در نامهای به لاوروف اینچنین نارضایتی خود از این داستان را اعلام میکند: ((...واقعا باید رنگ تازهای به اتاق زد، و اگر نه از آن بوی بیمارستان و سردخانه به مشام میرسد. من علاقهای به این قبیل داستانها ندارم!)) همچنین در نامههای مختلف این داستان را مشمئزکننده و درجه چندم خواند. حتی بعد از انتشارش در نشریه اندیشه روسی چخوف تغییراتی در آن ایجاد کرد و نسخه اصلاح شدهاش را در مجموعهای که سال ۱۸۹۳ چاپ شد استفاده کرد. با این همه از این کتاب استقبال بسیار زیادی شد و برای مثال نمیروویچ دانچِنکو(کارگردان روس) در نامهای به چخوف اینچنین مینویسد: ((امروز دارم اتاق شماره ۶ را میخوانم که در تمام گوشه و کنار مسکو فقط از آن حرف میزنند.)) مسئله اصلی چخوف در این داستان، رنج است. چخوف شخصیت رنج نکشیدهی دکتر را در برابر ایوان دیمیتریچی قرار میدهد که در اثر رنج بسیار کارش به جنون کشیده. دکتر وقتی متوجه میشود نمیتواند این بیمارستان را اصلاح کند، به فلسفهای پوچ انگارانه روی میآورد: اینکه وقتی منتهای همه چیز مرگ است پس چه تفاوتی دارد که انسان رنج بکشد یا نه؟ فلسفهای که ایوان دیمتریچ آن را به چالش میکشد و صراحتا به دکتر میگوید که تنبلی، شما را فیلسوف کرده. دکتر هم در جواب میگوید که او حتی اگر در رنج بود باز هم بر این عقیده میماند. اما در انتهای داستان وقتی دکتر با رنجی هولناک مواجه میشود، وحشت زده و پریشان میشود و مدام پرخاش میکند. تا جایی که حتی ایوان دیمیتریچ هم با او همدردی میکند. شاید این بخش تقریبا پایانی داستان چخوف همان چیزی است که آن همه مخاطب را جذب این کتاب کرد و بسیاری گمان میکنند این کتاب چیزی غیر از دیگر نوشتههای پوچگرایانه چخوف است. اما این کتاب تنها تفاوتش این است که مسیر رسیدنش به پوچی، جذابتر است. و اگر نه همان نگاه چخوف در دیگر آثارش را دارا است. دکتر در انتهای داستان وقتی به آن لحظات ترس و وحشت فکر میکند و یادش میآید که سرنوشت او مرگ است، شرمگین شده و رنج را فراموش میکند و تا پایان ماجرا در همان پوچی سابق باقی میماند. در واقع چخوف شاید مهمترین مسئلهای که در طول تاریخ، بشر با آن دست و پنجه نرم کرده، یعنی رنج، به چالش میکشد و آن را بیارزش میخواند و حتی تلاش بشر برای مقابله با آن را مضحک و شرمآور میداند. توصیفات، در کل داستان یکنواخت هستند و آن هم به علت ملال شخصیت اول است. همچنین اینکه راوی هر چند سوم شخص است، اما تا حدود زیادی محدود به شخصیت اول است. اتاق شماره شش در بین تمام آثاری که از چخوف خواندم، خوشخوانترین آنها بود. اگر همیشه با چخوف مشکل داشتید پیشنهاد میکنم این کتابش را بخوانید.
(0/1000)
1402/6/13
0