یادداشت مصطفا جواهری
6 روز پیش
2.8
2
{ با جزئیات دیدن رو کسی یاد ما نداده. } ماجرای معلمی که برای خدمت، به یک روستا اعزام میشود. در این روستا رسمی وجود دارد که برای نزول باران، از بین جوانان یک نفر را به طریقی قربانی میکنند. کتابی بهشدت کند، پُرگو، لاغر، با شخصیتپردازیهای ضعیف و از همه بدتر، یک پلات که در حد ایدهٔ اولیه باقی مانده است. مخاطب تا پنج صفحهٔ پایانی باید خودش را به زور بکِشاند تا همراه داستان شود. این داستان در بهترین حالت تبدیل به یک داستان کوتاه دوهزار کلمهای میشد نه رمانی پنجاههزار کلمهای. واقعا در تکب ماندهام از آقای مجید قیصری عزیز. نویسنده برای عمر مخاطب باید ارزش قائل باشد. کتاب یک نکتهٔ ارزشمند دارد و آن هم نمادین بودن داستان در پوشش نمایان کردن خرافات است. بخوانیمش؟ من پیشنهاد نمیکنم. اما مسأله این است که مجید قیصری و جهانبینیاش برای من مهم و دوستداشتنی است. برای همین کتاب بعدیاش را هم با اشتیاق خواهم خرید.
(0/1000)
نظرات
5 روز پیش
آخ قلبم درد گرفت. این مراسم توی یکیازروستاهای کرمان هموجود داره.سال پیشیه پلات نوشتم برای اینموضوع ولی فرصت نشد کاملش کنم. از اینکه میبینم نویسندهایی این موضوع رو کار کرده و خوب هم از کار درنیامده. هزار هزار افسوس میخورم
2
0
4 روز پیش
0