یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1403/7/19
- میلر: دِیو، دیگر دیر شده است؛ محاوره/دیالوگ قالبی فلسفی است؛ شاید اصلا قالبِ فلسفه است. 0- مسئلۀ هویت و شخصیت از مسائل اساسیِ فلسفه است. همین که من کیستم؟ اونی که دیروز بهش میگفتم «من» آیا امروز هم همان است؟ پیوستگیِ این «من» یعنی چه؟ و کلی سوال بغرنج دیگه. این محاوره و دیالوگ نیز به این موضوع اختصاص دارد. به بیانی، اینجا مقالۀ فلسفی داریم که با میزانسنِ گفتوگو بین سه شخصیت تلاش میکند به تنقیح و بررسی این مسئلۀ هویت بپردازد. یکی از شخصیتها [وایروب] درحال مرگ است و از دوستانش میخواهد توجیهاش کنند که پس از مرگ خواهد ماند، یعنی این منی که هست بماند و جاودانگی را برایش شرح بدهند. 1- شفافیت استدلالهای کتاب و چندصدایی بودن (یک فرد باورمندِ مسیحی، یک شکاکِ استاد دانشگاه و یک دانشجوی همان استاد) باعث میشود با متنی عالی برای آشنایی با مباحثۀ فلسفی آشنا باشیم. برای همین است که این متن به عنوان متن آموزشی در ابتدای راه در دانشگاهها مورد استفاده است. البته باید قدمرو با کتاب پیش رفت و نباید مانند من با سرعت کتاب را خواند؛ باید با چند نفر خواند کتاب را، یک نفر راهور باشد و قدم به قدم همانطور که شخصیتها در کتاب بحث میکنند به دیالوگ با هم سعی کنیم دیالوگ کنیم تا کتاب را بفهمیم. 2- بیشترین چیزی که از کتاب برداشتم، همین بازگشت به فرم و قالبِ دیالوگ در نگارش فلسفی بود. اصلا همین مورد که مدیوم و فرم ارائۀ متن فلسفی چیست بسیار میتواند مهم باشد. اولین بار با تاکید دکتر معینی علمداری و اشارهای که کارهای اریک هولاک داشت اهمیت فرمِ فلسفهورزی برایم جذاب شد. خیلی ساده در رُستگاه و آغاز فلسفه، سقراط دیالوگِ شفاهی داشت، پس از آن افلاطون دیالوگ را مکتوب کرد و ارسطو فلسفه را به بندِ جوهر درآورد و دیگر محاوره و دیالوگ را رها کرد، استدلالورزیِ دیالوگپایه را رها کرد. یعنی از دیالوگِ شفاهی رسیدیم به دیالوگِ مکتوب و پس از آن دیالوگ رها شد. این کتاب که به صورت محاوره نوشته شده است یادآور این سنتِ تاریخی در فلسفه است (البته در همان حوالیِ عصر روشنگری حتی آثار برخی فیزیکدانها به صورت دیالوگ نگارش میشده است، یعنی لزوما اینگونه نبوده است که کلا محاوره از دایره خارج شود، بلکه صحبت از روندِ کلیِ نگارشِ علمی و اندیشگی است). رضا داوری اردکانی نیز در «فلسفه، سیاست و خشونت» همین قالبِ دیالوگ را پیش گرفته است (هنوز این اثر را نخوانده ام) ولی به صورت کلی همین قالب، تاثیری جدی روی محتوای بحث دارد؛ یعنی شاید بتوان ادعا کرد که فرم خنثی نیست. خیلی ساده، همین که برای نگارش یه دیالوگ خوب باید به چند صدایی توجه کرد باعث میشود سخت باشد که محاورهای نوشته شود که در آن به سان دادگاه مردمانی مجرم و نادان به بند کشیده شود، بلکه محاوره به ذات خود اشخاصی هم کف و اندازه (Peer) را به مقابل هم قرار میدهد تا به یک مسئلۀ واحد بپردازند. البته همین تشخیص که «آیا واقعا در مورد یک مسئلۀ واحد دیالوگ میکنیم»، خود مسئلهای اساسی است. البته این مورد که در محاوره و دیالوگ باید چندصدایی داشته باشیم و این چندصدایی جلوی جزمِ فلسفی را میگیرد بدین معنا نیست که در اثر صدای غالب نداشته باشیم، اما این صدای غالب در این قالبِ فسفهورزی همواره هماوردهایی برای خود متصور میداند و بدین علت است که کرنش عاقلانهترین تصمیم ممکن در این شرایط است. علاوه بر اریک هولاک (1957)، اشتاینر در The tyrant's writ(1994) به همین مسئلۀ اهمیت مدیوم در فلسفهپردازی پرداخته است. البته باید توجه داشت، منظور از دیالوگ در اینجا، واقعا همین دیالوگ به معنای تبادل جمله میان دو یا چند نفر است و نه دیالوگ به معنای استعاری کلمه. یعنی منظور بینامتنیت و این مورد نیست که همواره افراد و متون مختلف در صحبتِ صریح یا ضمنی با یکدیگرند، بلکه دقیقا منظور همان دیالوگی است که در ادبیات و نمایش سراغش را داریم. 3- اصلا همین مسئلۀ دیالوگ شاید توجیهی قوی باشد برای اینکه فیلسوف جماعت رو دعوت کنیم به جهان هنر و خواندن متون هنری و مشخصا نمایشنامه. 4- در مجموع کتاب بسیار خوبی بود و اگر مسئلۀ کتاب مسئلۀ شماست و دوست دارید متنی بخوانید که برایتان چالشبرانگیز باشد و شما را به فکر و فلسفهورزی اجبار کند، بسیار انتخاب خوبی خواهد بود. ترجمۀ کاوه لاجوردی هم قند و نبات است. اصلا واقعا روان و درست و دقیق بود. البته باید متن رو تطبیقی با متن اصلی مقایسه کرد که داوری نهایی رو انجام داد (داوریِ ترجمۀ فلسفی هم کار هر بیسروپایی مثلِ متن نیست) ولی همین متنِ تمیز فارسی که روبروی من بود بسیار عالی بود. کلا دقت لاجوردی در ترجمه زبانزد است. در آخر محاروه، وایروب (استاد دانشگاه) که دنبال تسکینی بود که آیا «من» خواهم ماند و پس از مرگ منی وجود خواهد داشت یا نه، با جهانی شکاکیت و پرسش، رفت. - میلر: دِیو، دیگر دیر شده است [وایروب رفت].
(0/1000)
نظرات
1403/7/19
یکی از باگهای تبدیل محاورات فلسفی به چیزی شبیه نمایشنامه اینه که مخاطب در نهایت در یکی از این دو وضعیت قرار میگیره: ۱-شکاکیت ۲-گیجی. شاید به همین دلیل هم بود که از شکل گفتاری به شکل نوشتاری تغییر کرد که کمتر دامن خلقالله رو آلوده کنه 😁
6
2
1403/7/21
حالا ربط عدم قطعیت و دموکراسی چیه؟ البته تا جایی که من دیدم ارسطو و افلاطون خودشونم معتقد به دموکراسی نیستن. ننگ است اصلا :) @SAH.Hashemi04
1
1403/7/21
همین دیگه، هولاک ادعایی که داره همینه که یه ربط وثیقی بین مدیوم فلسفهورزی افلاطون ارسطو با ضدیتی که با دموکراسی دارن هست. در مورد اون مورد عدم قطعیت و دموکراسی هم حرف هست که سخته واقعا :)) @MehrdadCSRTR
1
سید امیرحسین هاشمی
1403/7/19
2