یادداشت محسن محمودی

        (بیشتر از پنج ستاره)
اول از قسمت منفی نظرم شروع می‌کنم چون خیلی مختصره. پرش های روایتی و زمانی! ابتدای کتاب که هنوز ارتباط قوی نگرفته بودم با کتاب خیلی سر پرش های زمانی و روایتی کتاب اذیت می‌شدم و هرچی بیشتر گیج می‌شدم بیشتر میخواستم آتیشش بزنم. هربار که داستان هول محور اورهان می‌چرخید متن پر می‌شد از این پرش ها (می‌دونم نویسنده یک هدفی داشته با این کار ولی واقعا اذیت کننده بود برام). اگر به گتابش علاقه مند نمی‌شدم قطعا بخاطر این پرش ها همون اوایل کار می‌گذاشتمش کنار.

و اما قسمت مثبت نظرم!
۱. شخصیت پردازی:
باور کنید مبالغه نمی‌کنم؛ بقدری شخصیت های این کتاب واقعی و دقیق طراحی شده بودند که به راحتی می‌شد خیال کرد که وقتی دارید توی بازار قدم می‌زنید یهو بهشون بر بخورید. من معمولا شخصیت های کتابی که می‌خونم رو به آدم های اطرافم نسبت می‌دم و همش می‌گم عه این جریان مثل جریان فلانی شد (و هربار همه با تعجب نگاهم می‌کنن که این خل و چل چی داره می‌گه) و باید بهتون بگم که من خودم رو خفه کردم انقدر که همه کس و همه چیز رو به این کتاب نسبت دادم. کامل می‌شد احساسات و افکار و انتخابات شخصیت ها رو حس کرد. چی بگم دیگه...

۲. روایت های مختلف:
یادتونه گفتم پرش روایی داشت؟ منظورم اینی که می‌خوام بگم نیست. هر فصل یا هر بخش هول محور یکی از شخصیت ها می‌چرخد و داستان هرکسی رو که می‌خونید دغدغه ها و مشغولیت های ذهنیشون رو هم به خوبی حس می‌کنید. اگر داستان دور آیدین بچرخه، می‌تونید از مقدار اشاره هایی که به بقیه اعضا می‌شه کامل متوجه بشید که چقد برای چه کسی اهمیت قائله و اون آدما چقد ذهنش رو درگیر کردن. این نکته رو خیلی دوست داشتم.

۳. آیدا:
آیدا. همه چی درمورد آیدا. نحوه روایت داستانش. مقداری که از زندگیش می‌دونیم. اون چیز هایی که ازش نمی‌دونیم. اینکه هیچوقت نفهمیدیم تو سر این دختر چی می‌گذره و توی زندگیش چه خبره (بخاطر دلیلی که یا می‌دونید یا نمیتونم بهتون بگم). وای همه چیز درمورد آیدا!

۴. ایاز و پسرش:
ایاز... ایاز... ایاز...! گور بابای ایاز! همین. با وجود همه نفرتی که دارم از ایاز، ولی چقدر خوب طراحی شده بود و چقدر خوب توی نقشه داستان نشسته بود و چقد تاثیرش روی شخصیت ها و تصمیماتشون ملموس بود.
      
380

31

(0/1000)

نظرات

کتابی که بارها و بارها با عشق خوندم و می خونم.
وآیدین شخصیت محبوب من که دلم می خواد از توی  داستان بیارمش بیرون و باهم قهوه بخوریم و حرف بزنیم.
1

2

من می‌خواستم کتابام رو جمع کنم ببرم براش بگم «بیا اشکال نداره...» 🥲 

2

خشم و هیاهوی فاکنر رو اگر بخونید، به پرش‌های زمانی سمفونی مردگان سجده می‌کنید. عباس معروفی نویسنده‌ی ایرانی محبوبم است و این کتابش بهترینه.
1

1

من قبلا تعریفشون رو شنیده بودم و این اولین رمانی بود که ازشون خوندم. ولی همین کافی بود که مهارت و توانایی و استعدادشون رو درک کنم. 

1