یادداشت Aylin𖧧
1403/3/13
تجربه نشون داده وقتی با خودم میگم "حالا بعدا براش یادداشت مینویسم" بعیده که برگردم و یادداشته رو بنویسم! خب، بیشتر از چیزی که انتظارش رو داشتم از این کتاب خوشم اومد. درسته که این بار هم تا حد زیادی حدسم در مورد پایان داستان درست بود، ولی باز هم نویسنده بهخوبی میتونست من رو دنبال قلمش بکشونه تا ببینم قراره چه اتفاقی بیفته! این رو که داستان تا صفحهی آخر جذابیت و معماییبودنش رو حفظ کرد دوست داشتم. شخصیتها رو هم دوست داشتم و بهشون افتخار میکنم خیلی. (البته همچنان نیت و برانوین موردعلاقهترینهامن) اما چیزی که ازش همچین خوشم نیومد، سمیبودن فضای داستان بود. نمیدونم چهجوری توضیح بدم و نمیخوام توضیح بدم. اینو هم ذکر کنم که بابای لوئیس آدم باحالی بود ازش خوشم اومد (اسمش یادم نیست) دو اتفاق از این داستان برام اسپویل شده بود که با خوندنش دیدم به طرز عجیبی هردوش نادرست بوده =) و خدا رو شکر واقعا =))))) 🔴اگه نمیخواید داستان براتون اسپویل شه میتونید بقیهی این متن رو نخونید چون من قرار نیست اشتباه اسپویل کنم!🔴 دلم خیلی برا فیبی سوخت. خیلی خیلی خیلی. بیشتر اتفاقهایی که براش افتاد ناخواسته بودن و بهخاطر اشتباه اطرافیانش. (نگفتم همه؛ گفتم بیشتر) بعضی جاها دلم میخواست میو رو بزنم راستش. چیزی که تو دلش بود رو نمیگفت 😭😭😭😭😭 البته به لوئیس هم مشکوک شده بودم؛ اما خب به خیر گذشت. و در مورد ناکس. راستش مواقعی که اون راوی میشد رو دوست داشتم و بیانش متفاوت، قابل درک و باحال بود. و البته این که مخاطب تا حدی میتونست تغییر راوی رو از روی تغییر لحن و بیان احساس کنه خودش یک امتیاز مثبت برای کتابه. فکر میکردم نیت قراره بمیره و آمادهی این اتفاق بودم قشنگگگگگ =) خوشحالم که اینطوری نشد. خلاصه، خوشحالم که بالاخره این کتاب رو خوندم و تجربهی برگشتن به فضایی شبیه فضای کتاب یکی از ما دروغ میگوید، با حضور شخصیتهای همون کتاب، لذتبخش بود واقعا.
(0/1000)
1403/3/15
1