یادداشت محمد سعید میرابیان
1403/10/3
"جنون و وحشت..." نخستین جملهی داستان است، تعریفی برای هیولای جنگ. نیمهی اول داستان سرشار از شگفتیِ ناباورانه است، تصویرسازیهای دقیق و هولناک از میدانِ جنگ که هر سربازی را مجنون و وحشتزده میکند اما نیمهی دوم داستان که بخش جوندارِ داستان است، روایتی نه درباره جنگ بلکه درباره تاثیر جنگ بر کسانی است که پشتِ جبههها در منطقهی امن ماندهاند و تنها از جنگ سایهای هولناک را میبینند. جنون خصیصهی این داستانِ تلخ است، پایانی برای هرآنکسی که صدای سوتِ خندهی سرخِ جنگ را از دور شنیده باشد. عموم ادبیات ضدجنگ حال فسردهی افسری را روایت میکند که جنگ را درک کرده و از بهت و حیرتی صحبت میکند که همزیستانِ فردِ از جنگ برگشته نسبت به او، رفتارش، حرفهایش و وجودش دارند. آندریف در این رمان به دو جهت ساختار ادبیات ضدجنگ را شکانده و از زاویهای دیگر جنگ را روایت میکند. نخست آنکه، جنگ برای همه ما عرصه جنون پرسروصدای مهیبی است که سرشار از صدای تیر و شلیک و خمپاره است اما آندریف با دقت به سکوت جنگ گوش سپرده. وجههی روایتناشده جنگ که کمتر کسی از آن صحبت کرده است. و سپس، جنگ را نه در سر و زندگیِ یک سرباز بلکه در زندگیِ بازماندهای روایت میکند که جنگ را ندیده و به جنگ نرفته و از جنگ تنها واگنهای پر از مجروح که از جبههها بازگشتهاند را دیده است. یک شاهکار... در خواندنش شک نکنید...
(0/1000)
نظرات
1403/10/5
یادمه توی یک نشست شب تا صبح خوندمش و هر خطش برام جالب تر از خط قبل بود، و انفاقا امروز داشتم به دوباره خوندنش فکر میکردم. یادداشتتون رو به فال نیک میگیرم.
1
1
محمد سعید میرابیان
1403/10/4
1