یادداشت سامان
5 ساعت پیش
زارابل نوشته احمد حسن زاده، شش داستان کوتاه رو شامل میشه که پنج داستان نخست این مجموعه در یک جغرافیای مخصوص یعنی گچساران و روستاهای حوالی اون روایت میشه که برخی شخصیتها مثل خاله مخمل و نگهدار در بعضی داستانها تکرار دارند . داستان ها شخصیت محور هستند و هر داستان ما وارد دنیای فکری و ذهنی شخصیت اصلی میشیم . عنصر جادو و فراواقعیت در برخی از داستانهای این مجموعه استفاده شده که با اینکه این مساله مورد علاقه من نیست ولی ابدا برام مشکلی نداشت و تونستم داستانها رو با جدیت بخونم. این کتاب رو میشه جزو ادبیات اقلیمی حساب کرد. نمونه ای که الان در ذهنمه برای یکسان بودن محل جغرافیایی یک مجموعه داستان و حضور و تکرار چند شخصیت در داستانها ، عزاداران بیل غلامحسین ساعدی است.. نثر حسن زاده دلنشین و توصیفات او از مکانها و طبیعت اون اقلیم جذاب بود. داستانها گیرایی زیادی داشتند. در سه داستان نخست مجموعه به نامهای زارابل، زاراگل و قلندر ما زندگی سه شخصیت رو میخونیم که هر کدوم از اینها نه اینکه بخوام منجی،بلکه حلال مشکلات ساکنان اون منطقه بودند.شاید بشه منجی هم بهشون نسبت داد. زارابل کسی بود که شکارچی ماهری بود و نیازهای مردم منطقه رو برطرف میکرد.او به درخواست یکی از مدیران منطقه ای مجبور به شکار بز کوهی میشه که خیلی هم شکارش سخته.اون مدیر به زارابل قول میده اگر بز رو واسش بیاره،مجوز شکار رو بهش میده.ماجرا اینجاست که زارابل چند روز پیش بزی رو شکار کرده و آورده خونه خودش اما مادر زارابل عاشق اون بزه و مخاطب در ادامه وارد این چالش میشه و سرانجام این قضیه رو متوجه میشه. زاراگل یک اوستا بنای همه کاره ایست که با استفاده از باقیمانده مصالح شرکت نفت، خانه های اهالی روستاهای منطقه رو تعمیر وبازسازی میکرد. این داستان یک نقد درست و حسابی به ثروتمند بودن ذاتی اون منطقه و در عین حال فقیر بودن مردمان ساکن اون ناحیه رو نشون میده. نقدی که نه گل درشت و تو ذوق زننده است و نه سطحی. زاراگل جایی با مدیر شرکت پیمانکاری صحبت میکنه و مدیر ازش میخواد که کارهای مردم رو انجام نده و بیاد زیر بیرق شرکت کار کنه. این دور بودن فضای ذهنی و دنیای زاراگل با مدیر، به خوبی در خلال این گفتوگو ها نشان داده شده.اینقدر فاصله بین این دو نفر و عدم اعتماد بود که هیچگونه وفاقی در پس این گفتوگوی صوری امکان شکل گرفتن نداشت. در داستان سوم با فردی به نام قلندر مواجه هستیم که ساز میزنه و میخونه. مردم برای رفع ماتم و غصه هاشون به اون رجوع میکنند و از او درخواست خواندن دارند.صدای قلندر برای مردم شفابخشه! به قدری این داستان لطیف و دلنشین نوشته بود که بسیار دوستش داشتم.انگار صدای سوزناک قلندر، سوزی که از سویدای دل برمیاد و منم هم لا به لای کلمات حسن زاده این سوزناکی مرهم بخش رو میشنیدم. کلمات در این داستان صدا داشتند. خاتمه این داستان مثل داستان نخست با استفاده از عنصر جادو بود. فکر میکنم اگر سلیقه من رئالیسم جادویی بود حظ کامل از این داستانها میبردم هر چند که باز هم دست خالی از این داستانها نبودم و بهره خودم رو سعی کردم ببرم. در مورد داستانها این نکته رو هم بگم همزمانی داره با جنگ ایران و عراق و در داستان دوم اشارات بیشتری به این مساله میشه. دختر همیشه بهار ساکن ماه داستان دیگری از این مجموعه بود که یک تفاوتی با سایرین داشت و اونم اینکه شخصیت اصلی داستان از اهالی اون منطقه نبود و پزشکی بود که به اونجا اعزام شده بود. تغییر لحن پزشک به درستی انجام شده بود و تفاوت او با مردم بومی منطقه مشهود بود. من اصلا مطمئن نیستم این داستان رو درست فهمیده باشم، یه برداشتی دارم که فکر میکنم ما وارد خواب و وهم و خیال دکتر شدیم و همه چیز در واقع خواب آقای دکتر بود. اگر این باشه واقعا جالب و جذاب بود.بسیار داستان نفسگیری بود .فکر میکنم روایت داستان دایره ای شکل بود و ما پس از اتفاق اول داستان، وارد ذهن دکتر شدیم و چرخیدیم و رسیدیم به همون نقطه اول.به هر حال امیدوارم کتاب خونده بشه و ببینم برداشت سایر دوستان از این داستان چیه.حالا چه کنم؟ داستان بعدی مجموعه بود که تلاش شخصیت اصلی داستان رو برای یافتن پاسخ این پرسش بود.یعنی پیدا کردن پاسخی برای برای حالا چه کنم در زندگی.او درگیر مشکلات مختلفی بود. مادرش باید پاش قطع میشد و همزمان درگیر رتق و فتق امور بود و تمام این مسائل باعث میشد به صورت عملی به دنبال پاسخی برای حالا چه کنم؟ در زندگی باشه.شروع و پایان داستان با همین پرسشی که شخصیت داره از خودش میپرسه انجام میپذیره و در این اثنا ما تلاش او رو میبینیم. این داستان از عنصر جادو استفاده نشده بود. داستان آخر کتاب به نام ماخولیا جذاب و نفسگیر و با یک ریتم عالی نوشته شده بود. این داستان با سایر داستانهای این مجموعه تفاوت داره و از عناصر بومی/اقلیمی استفاده نشده. بازیگر تئاتری که درگیر مواد مخدر هست متهم به قتل زنش شده. تمام مراحل بعدی داستان که به صورت یا مونولوگ شخصیت اصلی است و یا حاصل جلسات او با بازجو-روانشناس مثل هزارتویی است که واردش میشیم و خروج از این هزارتو به راحتی امکان پذیر نیست.تلفیق وهم و خیال و واقعیت و راوی نامطمئن داستان، میل به کشف حقیقت رو در مخاطب شعله ور میکنه.این داستان هم شاید مقصود نهایی و پاسخ نهایی رو متوجه نشدم ولی به قدری از مسیری که داشت لذت بردم که کاملا ازش راضیام. اولین کتابی بود که از احمد حسن زاده بود و قطعا بازم ازش میخونم.نویسنده ای که حرف برای گفتن زیاد داره و در آینده فکر میکنم ازش بیشتر بشنویم و بخونیم.امیدوارم گارد من در مقابل رئالیسم جادویی و استفاده از عناصر جادو در داستان بیش از پیش بشکنه تا بتونم از ادبیات بهره بیشتری ببرم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.