یادداشت Aylin𖧧
1402/6/21
3.8
111
این یادداشت حاوی یه اسپویل کوچیکه. ماجرای آشنایی من با ارمیا، اینقدر برا خودم جذابه که از تعریف کردنش خسته نمیشم. اواخر تیرماه، تو اردوگاه با ریحانهی عزیزم آشنا شدم و وقتی داشتیم در مورد کتابها صحبت میکردیم، او کتاب در دستش رو نشونم داد: ارمیا. با پیشنهاد او، شروع کردم به خوندن. طوری جذب کتاب شدم که تا ساعت سه شب داشتم میخوندمش؛ تو حس و حالی خاطرهانگیز و کنار ریحانهجان، و درست موقعی که بقیهی بچهها داشتن برا مسابقهی فردا آماده میشدن! خلاصه، اینجوری شد که با قلم زیبای آقای امیرخانی در این کتاب آشنا شدم. باید بگم که هم ارمیا رو خیلی دوست داشتم و هم نحوهی روایت داستان رو. شیوا و روان؛ طوری که با سرعت میخوندم و جلو میرفتم و متوجه گذر زمان نمیشدم. تشبیههایی تو داستان به کار رفته بود که نظیرش رو کمتر دیدهایم. تصویرسازیش هم عالی و دلنشین بود. خیلی خوب میتونستی ارمیا رو درک کنی و با خودت زمزمه کنی: اینجا انگار نه انگار که جنگ شده! اما، ساختار داستان منسجم نبود. دلم میخواست در تمام طول داستان یاد مصطفا رو به همون زیبایی ابتدا، در دل ارمیا و خاطراتش ببینم اما اینطور نشد. جزء معدود داستانهایی بود که نیمهی اولش رو بیشتر از نیمهی دومش دوست دارم! بماند که پایانش برام اسپویل شده بود، اما باز هم یهجورایی غافلگیرم کرد. دوستش داشتم. آغوش مصطفا اون آخرش>>>>>>😭 و در پایان صحبتهام باید بگم ریحانه جانم، ممنونم که این کتاب رو بهم معرفی کردی! :)❤
(0/1000)
نظرات
1402/6/29
من اصلا ذوق میکنم وقتی هر بار این یادداشت تو میخونم ، قطعا کتاب ارمیا هم برای من ، به خاطر وجود و حضور تو، خیلی خاص و متفاوت شده، هر بار که نگاش میکنم ، یادآور خودته آدمه مهربون، و خیلی مرسی که مارو هم سهیم دونستی((((: ♥️
1
0
1402/6/29
0