یادداشت فاطمه

فاطمه

1403/03/25

                تازگی ها احساسم نسبت به یکسری کتاب‌ها عجیبه، میخونمش، باهاش زندگی میکنم، ولی نمی‌تونم به کسی توصیه‌اش کنم!
اما در کل ایده، فضای داستان، و چیزهایی که بهش پرداخته شده بود رو دوست داشتم.
-
کاراکتر اصلی داستان ماتروشکا، سودا، خانم ۳۷ساله‌ای هستش که بعد از گذشت حدود ۱۰-۱۵ سال مجدد دوستای قدیمی‌شو می‌بینه!
و کم کم زخم‌های قدیمی‌ش سر باز می‌کنن و به قول خود سودا حفره‌ی درونش باز میشه...
و خب داره تلاش میکنه برای پر کردن این حفره، حفره ای که اوایل داستان فقط بخاطر شکست عشقی بوده و با گذشتن از لایه‌های مختلف  و باز شدن یکسری گره‌های کور ذهنی، تغییر شکل میده و حالا فقط با انتقام پر میشه!
-
نویسنده خیلی خوب توی زمان‌های مختلف داستان رو روایت میکنه و طوری نیست که ذهن آدم آشفته بشه، یا خسته...
-
متاسفانه از ابتدای داستان حدس زدم که همه اتفاقات زیر سر کی هستش، و خب درست از آب دراومد و... این راضی کننده نبود.
-
حال و هوای داستان برام مثل رمان‌های ایام نوجوانی بودش، با این تفاوت که یه مقدار کمی رنگ و مزه امنیتی به خودش گرفته.
دقیقا مثل همون رمان‌ها، کاراکتر اصلی داستان، پولدار، خوشگل، جذاب، خوش‌پوش و مهره مار داره و کلی خاطرخواه داره و... 😒
و طبق معمول برام سواله که این همه آدم‌های معمولی داریم توی دنیا چرا هیچ وقت اونا کاراکتر اصلی داستان نشدن؟
        

3

(0/1000)

نظرات

جمله اولتون دقیقا میفهمم چون بارها بارها برام اتفاق افتاده ولی بهر کس میگفتم می‌خندید بهم 
خوشحالم هم نظر یافتم😄
1

1

فاطمه

1403/03/26

وای دقیقا منم فکر می‌کردم فقط خودم این مشکل رو دارم 😅
انگار همیشه یه چیزی کمه 🤦🏻‍♀️ 

0