یادداشت انسانی در جستجوی معنا؛
1404/5/2

بسم الله الرحمن الرحیم . شنبه ۲۸ تیر ماه اتفاقی افتاد و من بشدت غمگین و افسرده و خلاصه توان زندگی گردن رو از دست دادم ، به همین دلیل گفتم شاید آنی شرلی راه حل فروکش مشکلم باشه و اولین کتابی باشه که برای بار دوم شروع به خوندن میخونم ، و عجببببب تجویزه مناسبی بود! وقتی کتابهای خانم مونتگمری رو میخونم و به قسمت ستاره دادن و یادداشت میرسم به خودم میگم ، تو کی هستی که بخوای نظر بدی یا نقد کنی؟ ولی باز آرزو بر جوانان عیب نیست😂 از تمام بخش های کتاب اون جاهاش که تمام اتفاقات میافتاد و میاومد برای ماریلا تعریف میکرد مورد علاقم بود ، دقیقا اون قسمت کارتونش تو ذهنم میاومد که میگفت ، وای ماریلااا اونجوری شد.... ، اووووه ماریلا... شدیدا یه کتاب حال خوب کنیه ، اما وقتی برای دومین بار خوندم دیدم نسبت به کتاب عوض شده بود و به دوتا موضوع خیلی بیشتر فکر کردم ، یکی گذر زندگی بود که خیلی فرصت هارو ازمون میگرفت و خالق فرصت های جدیدی هم میشد ، و تلخ ترین قسمت مرگ بود ؛مخصوصا کنار اومدن با مرگ متیوعه عزیزم بود ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، متیو عزیزم ، و اون جملهی آخری که به آنی گفته بود "افتخار میکنم که دخترمن ..." این بار شخصیت طلایی برای من متیو بود ، متیو کاتبرت که هرازگاهی توی تربیت آنی کوچولو دخالت میکرد و بی قید و شرط آنی رو دوست داشت! این دفعه با توجه به محتوایی که توی اینستاگرام دیدم که میگفت توی کتاباتون از خودتون اثر به جا بذارید ، اگه حس میکنید نیازه بین صفحات از حستون بنویسید و اول کتاب تاریخ شروع و پایانتون رو بزنید ، چون معلوم نیست کتاب کِی و به دست کی میرسه اما هر کس که باشه میفهمه که کسی با این کتاب زندگی کرده و دوست داشتتش هر جا حس کردم نیازه نوشتم ، از روزی گذشت ، حسی که موقع خوندن بهم دست داد و..!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.