یادداشت نورآی واعظی
1404/2/1
کتابها برای من مثل یه دسته کبوتر نامه بر می مونن، گاهی تکی، گاهی چند تا چند تا پر می کشن و میان و هر کدوم پیغامی رو بهم میدن، بعد از اون مدتی رو مهمونم هستن، روزگارمون به خوش و بش کردن با هم میگذره، گاهی به بوسیدنشون، بوئیدنشون، به آغوش کشیدنشون ... درد دل کردن باهاشون.. هر کدوم با یه ادا و اطواری دلبری می کنه، با سبک و سیاق خودش، با عطر و بوی مخصوص به خودش ... بیشتر اوقات مهمونی که تموم میشه با قدردانی و شوق، پرشون میدم برن سمت یه پنجره، یه آشونه، یه چشم انتظار دیگه ... با کلی آرزوهای خوب بدرقه شون می کنم ، با حس و حال اون بچه ای که با هزار بیم و امید یه برگه از وسط دفتر مشق چهل برگه اش کنده، با وسواس قایقی ساخته و حالا که سپرده اش به آب جوی، براش دست تکون میده و از رقص دلنشینش روی گرده ی آب کیف می کنه، گاهی اما، اون کبوتر های نامه رسون میان و دیگه نمی رن ... مسخ میشن، یکی میشه " پوپک"، اون یکی دیگه "بوف"، یکی "درنا "...اون یکی" باشه "... یکی ... هر کدوم کنجی از خلوت اتاقم رو تصاحب می کنن و زل می زنن بهم، موقر و صبور ... می مونن و هر کدوم به نوعی توی بالا پایین های زندگی دست گیرم میشن، مثل کلی بزرگتر عاقل و امن... اما گاهی با خودم فکر می کنم شاید بد نباشه از بعضی هاشون بخوام از این به بعد، یه برش کیک هویج بشن، با کرم پنیری و گردوی فراوون، یا شایدم بيسکوئيت کره ای با هل اعلاء ، یا حتی کوفته ی قزوینی با ترخون و مرزه تازه ... آبگوشت بزباشی ... آبنبات زنجبیلی ... مربای توت فرنگی و وانیل ...چیزی ... تا بتونم تو اوج اضمحلال...یه تیکه ازشون و بذارم کنج لپ روح خسته ام، سر صبر و با ولع بجوم و از عطر هل و دارچین و کره و توت فرنگی ...مست بشم، شفا بگیرم، مثل جنگجوی زخمی رو به موتی که نوشدارو رو سر کشیده دوباره نفس بکشم ، قیام کنم و بزنم به دل میدون ... آره، شاید بد نباشه آداب کتاب خواری رو هم یادبگیرم کسی چه می دونه روزگار برامون چه خواب تازه ای دیده ... باید جدی با کتابهام در این باره صحبت کنم .
(0/1000)
محمدهادی :)
2 روز پیش
0