یادداشت سعید بیگی
7 روز پیش
نثر کتاب خوب و ویراستاری هم خوب است. ماجرای کتاب از منزل «ناخدا آلوینگ مرحوم» و یک روز پیش از دهمین سالگرد درگذشتش آغاز میشود. «خانم آلوینگ» بیوۀ ناخدا و «کشیش ماندِرش»، دوست ناخدای مرحوم تصمیم گرفتهاند برای یادبود وی، پرورشگاهی بسازند تا در خدمت مردم شهر باشد... اولین نمایشنامهای را که در «هامارتیا» خواندیم، «خانۀ عروسک» از «هنریک ایبسن» بود و این هم یک اثر خواندنیِ دیگر از او است. به نظرم «خانۀ عروسک» در تمام بخشها، باورپذیرتر از این داستان «جنزدگان» بود. گفتار و رفتار آدمهای قصه در این داستان، کمی نامتناسبتر از اندازۀ آدمهای داستان است. به نظر میرسد که نجار یک فیلسوف باشد که در گفتار و رفتارش، بسیار حساب شده عمل میکند و زیرک است و در کارش مهارت دارد. و برعکس، کشیش پایینتر از نقشش در قصه ظاهر شده است. اما «خانم آلوینگ»، «اُسوالد» و «رگینه»، تقریبا در جای خود قرار گرفتهاند. زن قصۀ «خانۀ عروسک» هنگام مایوس شدن از همسرش، فرار را بر قرار ترجیح میدهد و از خانه میرود؛ اما زن قصۀ «جنزدگان» نه تنها نمیرود که تا پایان میماند و میکوشد، برای پسرش «اُسوالد» مادری کند و هم خود و خانواده و حتی همسرش را هم مهار کند و راه بِـبَـرَد. قصه خوب بود و خواندنی؛ گویا در آن زمان خیانت و بیبندوباری و فساد و فحشا، تازه در بعضی نقاط اروپا مثل فرانسه آشکارا رایج شده بود و در جایی مثل نروژ هنوز پردههای حیا کاملا فرو نیفتاده بود، هرچند خیانت در بعضی خانوادهها به صورت پنهان وجود داشت... .
(0/1000)
سعید بیگی
6 روز پیش
1