یادداشت معصومه توکلی

به آب نزدیک نشو، دخترم
        کتابِ بسیار هولناکی بود و برای بنده نشانه-گذار ورود به دورانی جدید از زندگی. چرا؟
چون برای اولین بار در زندگی ام، در مواجهه ی مادر و پدرِ کتاب با بچه ،با مادر و پدر همذات پنداری داشتم نه با بچّه!
دو نقطه زار زار

و بگذارید اعتراف کنم که حتی امر و نهی ها و -مثلاً- دلسوزی های مادرِ قصه را با صدای خودم می شنیدم! قشنگ آن وقت ها که به محمدرضا بکن و نکن می گویم و آدم ضدحالِ گروه هستم که نمی فهمد چه قدر بچّه باحالِ گروه دارد کارهای جالب و هیجان انگیزی می کند، برایم تداعی شد!
حتّی می فهمیدم که مادر چه قدر دارد سعی می کند که خوب و کول و بدون تحکّم باشد در حرف زدن! و تازه، مگر چیزهای بدی به دخترک می گفت؟
راست می گفت دیگر! آفتاب، تند بود و آب، سرد و جلبک، کثیف و پدر، خسته! نبود؟

ما پدر و مادرها لابد همه مان خیر بچه ها را می خواهیم، فقط کاش یادمان نرود که گرفتن صورت جلوی بادی که از پنجره ی ماشین به داخل می وزد چه قدر لذت بخش است حتی اگر کمی خطرناک باشد یا این که شنا کردن در آب سرد ممکن است به سرماخوردگی بعدش بیارزد، بس که آن حس یخ زدن مغز استخوان و به هم خوردن دندان ها بر اثر سرما می تواند خواستنی باشد...

و این را هم یادمان نرود که دنیای دیگری هم هست. دنیایی که "سرزمین وحشی ها" روی نقشه ها و کره ها (یا شاید مکعب ها!) ی جغرافیایی اش قابل پیدا کردن است. جهانی موازی که کرجی تنها و کشتی دزدان دریایی و صندوقچه ی گنجش، در همان لحظه ی خمیازه ها و اسکرول کردن صفحه های نامتناهی و خیال های واقعی -مثل حقوقی که نریخته اند و قسطی که عقب افتاده- دارد محقّق می شود.
حقیقی تر از واقعی ترین خیال های ما.

کاشکی می توانستیم -به قول اریش اُزر- کودکی مان را چون کلاهی کهنه دور نیاندازیم.
      
38

5

(0/1000)

نظرات

چه یادداشت خوبی! 🌱:)
2

1

ممنونم!😊
باورتان می‌شود که هنوز بعد از هفت سال که از نوشتن این یادداشت می‌گذرد، هر بار که می‌خوانمش گریه‌ام می‌گیرد؟ 

1

مخلصم. 🌸
ای وای:,))) دردناک شد...
@masoomehtavakoli 

1