یادداشت سمانه بهگام

        بسم‌الله 
روزی که از آمریکا متنفر شدم فقط ده سالم بود. یادم است در مسیر برگشت از دبستان معاد، کفش‌هایم را محکم روی زمین می‌کوبیدم و‌ خاک‌ بلند می‌شد‌. یقه کتاب «راز ساختمان زرد» را گرفته بودم و سمت خانه می‌رفتم. 
کتاب راجع به بیمارستانی در زمان پهلوی بود، که در آن آمریکایی‌ها روی کودکان ایرانی، واکسن‌ها و داروهای جدید را امتحان می‌کردند. ما برایشان حیواناتی بودیم که به پیشرفت علم کمک می‌کردیم!
وقتی به خانه رسیدم، برای اولین‌بار افتادن قطرات اشک از شدت خشم را تجربه کردم. 
دلم می‌خواست انتقام کودکان معلول شده کتاب را از یک نفر بگیرم. دلم می‌خواست در برابر اینهمه حقارت، انقلاب کنم.  ما علیل باشیم تا کودکان چشم‌آبی، دوره آنفولانزای کوتاه‌تری داشته باشند؟
آن روز، توی آن مانتو شلوار آبی و مقنعه سفیدی که سه خط مورب لاجوردی داشت، چیز سوزانی در من متولد شد. شعله‌ای زبانه کشید و تمام کتاب‌هایی که از «ادبیات ضد جنگ» در سالهای بعد خواندم، نتوانست خاموشش کند‌.
من در همان کودکی فهمیدم تفکری در دنیا هست برایش که حیوان‌انگاری بعضی آدم‌ها و ذبحشان زیر قدوم مبارک Science و Democracy مباح است! 
حدود سی‌سال از خواندن این کتاب می‌گذرد. پزشک‌های بین‌المللی شهادت می‌دهند، صف‌های غذا در غزه برای سربازان اسرائیلی تبدیل به میدان «شکار انسان» شده است.
داغی گونه‌ام در آن بعدازظهر را دوباره حس می‌کنم.
      
43

5

(0/1000)