یادداشت حسین تاجمیر ریاحی

                «اعتراف من» گزارش خواندنی لئو تولستوی درباره‌ی بحران معنا در زندگی‌ اوست. تولستوی 50 ساله را در نظر بگیرید که  قله‌های ادبیات جهان را فتح کرده است، تنی سالم و خانواده‌ای حمایتگر دارد و با 600 هکتار زمین از ملاکان بزرگ روس است. اما یک سوال که در وهله اول کودکانه و ساده به نظر می‌رسد  تمام ذهن او را مشوش می‌سازد: « زندگی من چه هدفی دارد؟ معنای زندگی من چیست؟».  او در تمام سال‌های پرکار و تلاش زندگی‌اش این سوال را نادیده می گیرد و باور داشته با چند ساعت مرتب کردن افکارش قادر است به راحتی به آن‌ها پاسخ دهد. اما زمانی که به شکل جدی به آن می‌پردازد، درمی‌یابد که آن‌ها بنیادین ترین و دشوارترین پرسش‌های انسانی‌اند. ناتوانی‌اش برای پاسخ دادن به این پرسش او را  به نقطه‌ای بی بازگشت می‌رساند، جایی که از مستی و ناهشیاری زندگی روزمره بیدار می‌شود و با واقعیت ظالم، احمقانه و بی‌معنای زندگی روبرو می‌شود.
مواجه مستقیم با حقیقت دهشتناک بی معنایی زندگی، شُکِ عاطفی بزرگی به تولستوی وارد می‌کند. به گفته خودش خوش شانس بوده که طناب‌ها را اتاقش بیرون برده و شکار با اسلحه را کنار گذاشته است، زیرا هر لحظه امکان داشت به زندگی خود پایان دهد. او تصمیم می‌گیرد پاسخی برای سوال‌هایش بیابد. به سراغ علم تجربی می‌رود اما پاسخ درخوری نمی‌یابد. از نظر علم تجربی ما مجموعه‌ای از ذراتیم که به شکلی تصادفی، توده‌ای به نام انسان‌ را شکل داده‌ایم و بعد مرگ نیز از اجزایمان از هم فروخواهد پاشید. در گام بعد در علوم نظری به خصوص فلسفه دغدغه‌های مشابهی با دغدغه‌های خود می‌یابد. ارسطو، شوپنهاور و بودا برای تولستوی کسانی هستند که مانند او به واقعیت  بی‌معنایی زندگی پی برده‌اند اما  واقعیت این است هیچ کدام راه حلی برای زیستنِ همراه با چنین آگاهی بدست نداده‌اند. 
تولستوی بعد از نا امیدی از علم به سراغ زندگی واقعی مردم می‌رود و ریز بینانه تلاش می‌کند تا بفهمد انسان‌ها چگونه به زندگی خود معنا می‌بخشد. با بررسی طبقه ثروتمندان و روشنفکران، یعنی هم طبقه‌ای های خودش، در می یابد که بیشتر این افراد یا به چنین آگاهی نرسیدند، یا اغلب در نوع زندگی اپیکوری و لذت جویانه‌ی مادی غرق شده‌اند یا دست به خودکشی زده اند.
 اما تولستوی اولین نشانه‌های پاسخ گمشده اش را در زندگی مردمان عادی و روستاییان می‌یابد، مردمانی که زندگی خود را بر اساس ایمان پایه ریزی کرده‌اند. او با مشاهده این مردم به این شهود نائل می‌شود که شاید که عقل محض ابزار مناسبی برای درک معنای زندگی نیست. به قول کیرکگور برای همنوایی با رازِ زندگی نیاز به یک پرش ایمانی داریم. هرچند تولستوی قادر نیست عقل را به کلی کنار نهد. او دوباره به آیین کلیسا که در جوانی رهایش کرده بود باز می‌گردد چون دین را بهترین تجلی‌گاه ایمان می‌یابد اما برخی از رسوم و آیین‌های کلیسا را متضاد با واقعیت ایمان می‌بیند. برای تولستوی در دین حقیقتی نهفته است اما صاحبان کلیسا آن را با فریب‌ها ترکیب کرده‌اند.
پایان جستجوی دراز دامن تولستوی برای پاسخ به پرسش‌ بنیادین معنای زندگی نوعی ایمان گرایی است. ایمانی مسیحی اما نه دقیقا به آن شکل که توسط کلیسا ارائه می‌شود. نقد او بر کلیسای ارتدکس روسی و تحریف امر ایمانی توسط آن باعث می‌گردد این کتاب چندین سال اجازه چاپ پیدا نکند.

        
(0/1000)

نظرات

م.الف

1401/11/03

درود. من هم این کتاب رو خوندم و به همه توصیه می‌کنم هر چند معتقدم نتیجه نهایی تولستوی و بازگشت دوباره او به دامن ایمان چطور به اقناع انجامید. اما الان که یادداشتتون رو دیدم تصمیم گرفتم دوباره برم سراغش. در یک کلام فوق العاده خوب و روان بود.
م.الف

1401/11/03

*مشخص نشد که نتیجه نهایی شک تولستوی و بازگشت دوباره او به ایمان چگونه به اقناع می‌انجامد.