یادداشت فرنوش

فرنوش

1403/8/1

مادربزرگ سلام  رساند و گفت متاسف است
        اوایل که شروعش کردم برام گیج کننده بود. انگار جملاتش سر و ته نداشتن. شاید هم من خیلی پرش افکار داشتم. داستان میاماس و باقی قلمروهای سرزمین نیمه بیداری اوایلش برام خیلی جالب بودن ولی بعد که دیدم بخش زیادی از داستان رو به خودشون اختصاص دادن یکم برام خسته کننده شد ولی هرچی بیشتر رفت جلو بیشتر فهمیدم شخصیت‌های میاماس در اصل همون شخصیت‌های آپارتمان بودن. شخصیت‌هایی که طبق معمولِ فردریک برات مجهولن و از بیشترشون خوشت نمیاد و با جلوتر رفتن داستان یکی یکی می‌شناسیشون و نمی‌تونی دوستشون نداشته باشی حتی یکی مثل بریت ماری رو...
و اسم‌هایی که برای هر قلمرو انتخاب شده بود... وای از معانیشون؛ ساده اما عمیق...
و همین جریان باعث می‌شه شاید بعدا یه بار دیگه بخونمش تا بیشتر به میاماس توجه کنم و ماجراهاش رو تطبیق بدم با داستان اصلی.
کتاب دقیقا مثل اوه بود که یه سری جملات توش تکرار می‌شدن و هر بار از دفعه قبل تاثیر بیشتری روت می‌ذاشتن. حرف‌های ساده‌ای که با فضاسازی داستان هر دفعه بیشتر روی دلت سنگینی می‌کردن.
ولی با وجود همه این‌ها بازم من دلم می‌خواست اگر داستان‌های میاماس کمتر نمی‌شدن حداقل اندازه همون‌ها شخصیت‌ها بیشتر و بیشتر باز می‌شدن. شاید اشتباه منه که هنوز هم دارم با اوه مقایسه‌اش می‌کنم اما من با تک تک جملات اوه زندگی کردم. حسشون کردم و وقتی تموم شد تا مدت‌ها، حتی هنوز هم، دلتنگی می‌کنم براش.
این کتاب اینطور نبود. باهاش خیلی جاها لبخند زدم و خیلی جاها مخصوصا آخرهاش گریه کردم ولی حس وابستگی خاصی بهش پیدا نکردم. جوری نبود که توی دلم هکش کنم و چند وقت یه بار با به یاد آوردن شخصیت‌هاش و داستان‌هاش لبخند بزنم. فقط می‌تونم ازش به عنوان کتاب شیرینی که خوندنش  لذت‌بخش  بوده و تو رو از دنیای واقعی به دنیای خیال  می‌بره یاد کنم.
این بشر من رو ناامید نکرده تا الان. بعید می‌دونم شما هم ناامید بشین از داستانش پس حتما بخونینش و از تخیلات بی‌انتهای فردریک لذت ببرین.
      
858

24

(0/1000)

نظرات

mahsa bgbn

1403/8/2

بکمن هیشکیو ناامید نمی‌کنه. 🥺

1

من نتونستم تموم کنم برعکس باقی کتاباش که همه عالی بودن
2

0

فرنوش

1403/8/3

منم خیلی طول کشید تا تمومش کردم
تقریبا نصف کتاب رفت تا جذابیت درست حسابی برام پیدا کرد 

0

فرنوش

1403/8/3

ولی خب بدم نبود 

1