یادداشت الهام تربت اصفهانی
1404/6/10
خواندن کتاب « در جستجوی زمان از دست رفته» برای من مواجهه با خودم است. مواجهه با همهی احساسات و تجربیات گذشتهام که به نظرم همهشان باطل میآمدند. پروست با نوشتار جادوییاش کاری میکند از نو نگاهشان کنی و ببینی که تو در بین لایههای زمان و مکان چگونه ساخته شدهای و هیچ روزت هم شبیه روز قبلت نبودهای. راوی در داستان پروست با تو صادق است، نظارهگر است و آنچه احساس میکند بیپروا به زبان میآورد. میریزد توی کلمات و میگذارد جلوی چشمانت.بفرما این همهی آن احساسی که داشتم بابتش شرمنده نیستم، عصبانی نیستم، حق به جانب نیستم، کسی را در نهان مقصر نمیدانم فقط میگذارم این عواطف و احساسات از من عبور کنند. اگر معشوقهام خیانت کرده است، اگر امروز احساس کردهام خیلی ابلهتر از چیزی است که میپنداشتم خب امروز هم رد میشود من هم از امروز عبور میکنم و این اگر تراپی نیست پس چه چیزی میتواند باشد. رمان حتی مثل روزهای واقعی که بر ما میگذرد گاهی کند و کشدار جلو میرود و گاهی میافتد توی سراشیبی. حالا که جلد دوم را هم تمام کردهام احساس میکنم پروست با نوشتارش از من آدم آرامتری میسازد. آدمی که بیشتر از سطح با ریشهها در تماس است. وقتی در هر روز و هر تصویر از یک شخصیت، موجود تازهای به تو نشان میدهد تو دیگر مُصر نیستی در آدمی که میشناختی همان چهرهی دیروزی را ببینی، چیزی که اغلب ما را در رابطه آشفته میکند. و حتی خودمان را هم در مقابل احساسی که داریم برمیآشوبد و نگران میکند، پروست شجاعانه و تمام قد میایستد و روبروی آنچه در ذهنش میگذرد آرام میماند. همهاش را میبیند، همهی آن حسهایی که وقتی با دیگری مواجه میشویم به مغزمان خطور میکند و میترسیم اگر جایی برای کسی تعریفش کنیم بترسد که دیوانه شده باشیم. من گمان میکنم خیلی از ما جرئتش را نداریم که از خودمان حرف بزنیم. در صحبتهایی که با دیگری میکنیم وقتی موضوع به خودمان میرسد آنچیزی را تعریف میکنیم که در شباهت به درک و دریافت طرف مقابل است. در حقیقت خودمان را با واژههای دیگری تعریف میکنیم. شاید به این خاطر که میخواهیم درکمان کند ولی آخرش هم چیزی را از قلم میاندازیم چون مگر ما میدانیم او چطور فکر میکند؟ حالا اگر دیگری را حذف کنیم چگونه از خودمان خواهیم گفت. در مقابل خودمان صادقیم یا در درونمان هم احساساتی را قورت میدهیم و سانسور میکنیم؟
(0/1000)
الهام تربت اصفهانی
1404/6/10
2