یادداشت رعنا حشمتی

گتسبی بزرگ
        نميدانم. طورِ خوبى بود بنظرم.
"در آن حال كه تاكسى ها منتظر چراغ سبز بودند، درون آن ها اشكالِ آدمي به هم تكيه ميدادند، صداها نغمه مى سرودند و قهقهه ى خنده از شوخى هايى كه به گوش نمى رسيد برمى خاست و سيگارهاى روشن طرح حركات نامفهوم دست ها را در هوا رسم مى كردند. من هم مى پنداشتم كه رهسپار ديار شادى ام و در هيجان خصوصى آنها شريك ام و برايشان آرزوى خوشى مى كردم."

من نميدانم چرا برايم خواندن مقاله ها و مقدمه و اجزاى ديگر كتاب برايم سخت است! واقعا نميدانم! و به همين حساب، متاسفانه و شرمگينانانه(!) مقاله هاى آخر كتاب را حوصله نكردم كه بخوانم!!!
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.