یادداشت رعنا حشمتی
1400/11/7
3.4
78
نميدانم. طورِ خوبى بود بنظرم. "در آن حال كه تاكسى ها منتظر چراغ سبز بودند، درون آن ها اشكالِ آدمي به هم تكيه ميدادند، صداها نغمه مى سرودند و قهقهه ى خنده از شوخى هايى كه به گوش نمى رسيد برمى خاست و سيگارهاى روشن طرح حركات نامفهوم دست ها را در هوا رسم مى كردند. من هم مى پنداشتم كه رهسپار ديار شادى ام و در هيجان خصوصى آنها شريك ام و برايشان آرزوى خوشى مى كردم." من نميدانم چرا برايم خواندن مقاله ها و مقدمه و اجزاى ديگر كتاب برايم سخت است! واقعا نميدانم! و به همين حساب، متاسفانه و شرمگينانانه(!) مقاله هاى آخر كتاب را حوصله نكردم كه بخوانم!!!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.