یادداشت رعنا حشمتی

                کتاب رو در یک نشست خوندم و واقعا برام دلنشین بود. از اون شخصیت‌ها بود که در یاد آدم می‌موند و تا مدت‌ها بهش فکر می‌کنی. باز هم از این برش‌های زندگی که برج بابل داره جمع‌شون می‌کنه. یه خبرنگار که با یه نویسنده مشهور مصاحبه می‌کنه. اولین سوالش: توی جیب‌هات چی داری؟ و جناب مارتینی از فرانک (خبرنگار) خوشش میاد و بعد از چاپ شدن اون مصاحبه، نامه‌ای برای فرانک می‌فرسته و میگه این قشنگ‌ترین چیزی بوده که یکی درموردش نوشته. 🥺 فرانک هم اونو قاب می‌کنه و می‌زنه به دیوار روبه‌روی میزش... سال‌ها می‌گذره و طی یک شرایط جالبی که دوباره همدیگه رو می‌بینن، مارتینی فرانک رو یادش مونده حتی با اینکه فرانک فکر نمی‌کنه اونقدری مهم بوده باشه. انگار باورش نشده. و چقدر این احساس‌هاش رو درک می‌کردم. جناب مارتینی بهش میگه: «فرانک. تو نویسنده بزرگی می‌شی.»
---
دیگه سعی می‌کنم باقی داستان رو لو ندم. اما دوستش داشتم و می‌دونم یه قسمت‌هایی ازش باهام می‌مونه، گرچه حافظه ماهی‌‌آنه‌م چند روز دیگه همه‌ش رو فراموش کرده و رفته. :)
        
(0/1000)

نظرات

ممنون از یادداشت خوب و ساختارمندت. خوشحالم که برامون می‌نویسید ✌️
2
ممنونم ازت؛ که اگه کمک‌هات نبود، این ریویو نوشته نمی‌شد. کلا خیلی کارا انجام نمی‌شد. 🥲
(ستاد تشکر از چیزهای بزرگ زیر چیزهای نامربوط و در منظر عمومی) 
فاطمه

1403/03/07

عالی بود دست درد نکنه 
@Rana 
خوشحالم تو هم دوستش داشتی. برا من یجور عجیبی دلنشین بود. از کتابایی که شخصیت محورن خیلی خوشم میاد :)) مخصوصا این کتاب که شخصیتش یک نویسنده بود‌
1
واقعا به طرز عجیبی دوست داشتنی بود برام. 😭 
فاطمه

1403/03/07

عالی بود 
1
ممنونم 💛 
فاطمه

1403/03/07

خواهش میکنم عالی بود