یادداشت محمد مهدی
1403/6/31
باسمه 🔰 این ماجرا برمیگرده به اواخر دهه هشتاد؛ زمانی که دبستانی بودم و بخش فرهنگی روزنامه کیهان بخشهای یه کتاب رو منتشر میکرد: «تا خمینیشهر». جذابیت و در عین حال صمیمیت اونا باعث شد شیرینش همیشه زیر زبونم بمونه... یادمه همون موقع هم از پدر و مادرم در مورد آقایی به اسم «عبدالله والی» میپرسیدم و جواب میشنیدم به محرومترین نقطه ایران رفته و پیگیر رفع محرومیت بوده... 🔰 بعداً که بزرگتر شدم، هرچند وقت یکبار دنبال اون کتاب میگشتم. همون موقع متوجه شدم اونایی که خوندم نه متن کامل که گزیدههایی از جلد یک کتاب بودن. نه تنها جلد دوم رو پیدا نکردم؛ بلکه چاپ جلد اول کتاب هم به اتمام رسیده بود... خلاصه این وضع تا اولین نمایشگاه کتاب بعد از کرونا - سال ۱۴۰۱ - ادامه داشت تا اینکه غرفه صهبا رو دیدم. دکور غرفه مربوط به همین کتاب بود. وقتی اسم آقای والی رو شنیدم، تموم خاطرات گذشته از جلوی چشمم رد شد... جلد اول خلاصهسازی و مطالب جلد دوم هم بهش الصاق شده بود و من تونستم کتاب کامل «تا خمینیشهر» رو داشته باشم... بعد سیزده سال فاصله! 🔰چرا تا الآن نخوندمش؟ یکی به خاطر حجم نسبتاً زیادش و دومی به خاطر اینکه دلم میخواست سر فرصت و با دقت تمام بخونمش. به همین خاطر بیش از دو سال مونده بود تا الآن... بعضی موقعها انگار خاطرات شیرین گذشته، جلوی رقم خوردن خاطرات شیرین امروز رو میگیره... 🔰 این کتاب، روایتی از بشاگرد هست و اتفاقاً روایتی برای بشاگرد! این نکته برام خیلی جالب بود که مخاطب کتاب صرفاً افرادی تعریف نشدن که شناختی از بشاگرد ندارن. خود بشاگردیها هم چندین بار مخاطب قرار داده شدن و به عنوان مرور تاریخ نهچندان دور میتونن ازش استفاده کنن. این نکته رو میشه در اعلام دو نرخ برای کتاب (داخل و بیرون بشاگرد) هم دید! رحمت بر روح پرفتوح مرحوم والی که مکتبش همچین دستپروردههایی داره... 🔰 ابتدای کتاب، معرفی کوتاهی از منطقه ذکر شده که به ریشههای شکلگیری اجتماع تماماً شیعی بشاگرد پرداخته؛ شیعیانی که برای فرار از آزار دستگاه اموی و عباسی به دورترین نقاط رفتن تا در امان باشن! الله اکبر! بشاگرد به مرور زمان هم تبدیل میشه به پایتخت فراموشی؛ در حدی که اثرش روی نقشهای پیدا نمیشه... گرچه اولین اعزامهای شناسایی بشاگرد توسط جهاد سازندگی و هلال احمر و اولین معرفی عمومیش هم توسط تیم شهید آوینی صورت گرفته؛ اما باز هم بشاگرد ناشناس و غریب باقی مونده. حتی خود آقای والی این توصیفات از محرومیت رو باور نمیکنه و تا خودش اونجا نمیره، عمق قضیه رو متوجه نمیشه؛ از ناباوری به حیرت... 🔰 در مسیر تا خمینیشهر میشه توی شخصیت ویژه مرحوم حاج عبدالله والی غرق شد. نگاه فوقالعاده این مرد که دانشآموخته هیچ رشته مدیریتی نبود؛ اما در عمل توسعه اقتصادی انسانپایه رو به بهترین شکل در دورافتادهترین نقطه ایران پیاده کرد! آمارگیری اولیه، دسترسی به پزشک، ایجاد راه، برپا سازی تأسیسات، شروع تلاش برای افزایش ضریب امنیت غذایی با آوردن آرد، بهبود راه با آوردن ماشینآلات، بهبود زیرساختها با استفاده از راه تأسیس و تعریض شده، شروع تلاش برای ارتقای فرهنگی منطقه با تأسیس مدرسه و مسجد، ایجاد کشاورزی با احداث سد و تأسیسات آبخیزداری، ایجاد اشتغال با مهارتآموزی و استفاده از نیروی کار بومی در همه امور، فراهم کردن امکانات تأمین مالی مردم توسط صندوقهای قرضالحسنه جهت شاغل شدن در شرایط جدید و حتی آمایش سرزمین! فکر کنین همه این اقدامات در چه جایی و چه شرایطی انجام شده! ایجاد مرکز متولی توسعه منطقه با تأسیس خمینیشهر! اونم با بودجه حداکثر ۳۰ درصدی حاکمیتی! یعنی ۷۰ درصد هزینهکرد از طریق منابع خیرین بوده که به واسطه ارتباطات انسانی حاج عبدالله والی فراهم میشده! همین رفتار انسانی که میبینی در عین انجام دادن بزرگترین کارها، حواسش به حال و احوال پرسی از خانواده نیروهاش هم هست! این رفتار انسانی هم بدون انجام اعمال بندگی به دست نیومده... 🔰 پدر مهربان بشاگرد، پدر الگوی نوین اردوی جهادی به شکل کنونی هم بوده! کسی که با مهیا ساختن محیط، به دنبال انسانسازی بوده... کسی که اعتقاد داشته بشاگرد فقط به دست بشاگردیها امکان ساخته شدن داره و درستی اعتقادش در گذر سالها به خوبی ثابت شده... 🔰 همینطور که گفتم، متن کتاب صمیمیت عجیبی داره. وقتی کتاب رو شروع میکنین، چند صفحه اول مربوط به خاطرات خودنوشت خود آقای والی هست. متأسفانه به خاطر مشغلههای زیاد ایشون نتونستن بیش از این رو مکتوب کنن؛ اما نکته جالب اینه که میشه ریشه اون صمیمیت رو اینجا دید! انگار نفس حاج عبدالله والی روی ارادتمندانش هم اثر گذاشته... این صمیمیت در انتقال احساس واقعاً فوقالعاده عمل میکنه. کاملاً میشه با نسلهای مختلف خانواده والی ارتباط برقرار کرد و باهاشون همراه شد. بخشهای رحلت آقای والی و حضرت امام که اوجش بود... چقدر خاطرات تلخ پرواز اردیبهشت برام تداعی شد... 🔰 فصل چهاردهم به صورت خلاصه نگاهی به بشاگرد امروز داره و ضمن ذکر نقاط ضعف حال حاضر منطقه، از جنبه توسعه انسانی به توصیف وضعیت حاضر پرداخته. به نظرم جا داشت این فصل خیلی مفصلتر باشه تا نتایج مجاهدتهای آقای والی و یارانشون به شکلی ملموس ارائه بشه. 🔰 گرچه پیوستگی متن واقعاً قابل قبوله؛ اما فکر میکنم فاصله زمانی نگارش کتاب بالآخره اثراتی رو گذاشته. صرفاً در حد یه مثال بگم که بخش دوم خیلی راحت از کنار طرحهای عمرانی عظیمی مثل احداث سد گذشته و تمرکزش روی بحثهای دیگهای رفته. این به معنی کوچک بودن اون کارها نیست؛ بلکه بزرگی طرحهای دیگه کمتر به چشم میاد... 🔰 عکسها و اسناد همه در آخر کتاب اومدن و حدوداً صد صفحه رو به خودشون اختصاص دادن؛ با این حال فک میکنم اگه لابهلای متن کار میشدن، هم میشد با دقت بیشتری بررسیشون کرد و هم به فهم بهتر روایت کمک میکردن. نقشه کل بشاگرد هم توی کتاب هست که بخشیش به خاطر قرار گرفتن در عطف کتاب قابل دیدن نیست. خلاصه اگه برای این بخش مثل کتاب «مقاومت زینبیه» عمل میشد، خیلی بهتر بود. این نکته رو هم باید گفت که عکسهای کتاب با کیفیت خیلی خوبی بازسازی شدن؛ انگار عکس همین دیروز و امروزه 👌 ✅ طرح جلد کتاب به شکل هنرمندانهای یادآور جغرافیای منطقه و در عین حال صلابت حاج عبدالله والی در برابر مشکلات هست. چاپ کتاب هم که عالی. واقعاً خدا قوت به انتشارات صهبا... در مجموع حتماً و حتماً بهتون پیشنهاد میکنم که این کتاب رو مطالعه بفرمایین تا ببینین عجب الگوهای فوقالعادهای داریم که آنچنان که باید شناخته نشدهاند... حجم کتاب اصلاً گولتون نزنه که به شکل غریبی سریع پیش میرین! پ.ن: اگه تونستین، شادی روح مرحوم حاج عبدالله والی صلواتی قرائت بفرمایین ❤️
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.