یادداشت 🎭 🎬 محمد رضا خطیب 🎭📚

تارانتینوی
        تارانتینویی ترین اثر مک دونا

مک دونا ، رفیق قدیمی ما هامارتیایی ها به سه چیز خیلی معروفه که گاه دستمایه شوخی بچه های باشگاه هم قرار می گیره . یکی خشونت زیاد ، یکی قصه های عجیب و جذاب و سوم فحش هایی که " کوفتی " ترجمه میشن. 

اما یک نکته هست که مک دونا رو یه ذره خاص تر می کنه و اون هم اشاراتیه که به کارهای دیگه ش توی نمایشنامه هاش میکنه . مثل کاری که الکساندر دوما در سه تفنگدار و عشق صدراعظم کرد یا آلبرکامو در طاعون و بیگانه و... 

مک دونا هم در سه گانه لی نین به وفور این کار رو کرد و در همین اثر صحبت از مورینِ ملکه زیبایی لی نین شد. 
اما نکته ای که جالبه اینه که ایده این نمایشنامه " یک داستان خیلی خیلی خیلی سیاه " که آخرین اثر مارتین مک دونا هم هست ، خیلی قبل‌تر در نمایشنامه " مرد بالشی " مطرح شد .

جایی که کاتوریان میگه " شاید یکی یه داستان بنویسه که یک نویسنده یکی رو انداخته توی قفس تا اون داستان هاش رو براش بنویسه ".

این تک خطی ، داستان همین نمایشنامه ست. اثر حاضر،  آخرین متن نوشته شده توسط مارتین مک دوناست که کوتاهترین متن و به نظر من ضعیف ترین متن مک دونا تا به امروز هم بوده. 

یادمه سال ۹۷ که تازه این نمایشنامه رو بیدگل چاپ کرده بود ، بین ما بچه های تئاتر خیلی شوق ایجاد شده بود که کار جدید مک دونا ترجمه شده . همه دویدیم سمت کتاب فروشی و کتاب رو خریدیم و فکر کنم تو مترو تا خونه خوندیم اما خیلی توجهمون رو جلب نکرد. 

امروز که برای بار دوم و به لطف باشگاه هامارتیا دوباره خوانی شد ، دیدم هنوز نظرم تغییر نکرده و همچنان به نظرم ضعیف ترین اثر مک دوناست.

البته ضعیف ترین اثر مک دونا در قیاس با آثار خودش ولی به طور مستقل ، نمایشنامه بدی نیست. اینقدر نمایشنامه بد وجود داره مخصوصا توی این ۵۰ سال اخیر که باید این نمایشنامه مک دونا رو روی چشامون بذاریم. 

داستان تمام چیزهایی که از مک دونا سراغ داریم رو داره ، خشونت و فحش و داستان عجیب و غریب و پایان های پوچ.

خشونت مک دونا ، این بار از نوع خشونت فیلم های تارانتینوست ، اون مدل خشونتی که در لحظه با خون سرد ترین حالت ممکن دست به کشتن میزنن و عین خیالشون هم نیست.

صحنه ای که ساموئل جکسون و جان تراولتا در فیلم Pulp Fiction 1994 توی ماشین نشستن و یک سیاه پوست در صندلی عقب نشسته رو یادتون بیاد. اسلحه در دست جان تراولتاست و برمیگرده با سیاهپوسته صحبت کنه که یهو تیر در میره و خون سیاه پوست طفلی میپاچه به صندلی عقب ماشین. 

همینقد پوچ و عجیب...اینجا هم از این مدل خشونت ها کم نداریم. 

هانس کریستن اندرسن و چارلز دیکنز دو غول داستان نویسی انگلیسی زبان در این نمایشنامه دو خواهر رو در جعبه ای در یک اتاق زندانی کردن و اونا براشون داستان می نویسن و اینا به اسم خودشون چاپ میکنن و تحسین میشن. 

اینکه بیای با دو نویسنده بزرگ اینطوری و جنجالی نمایشنامه بنویسی و ببری شون زیر سؤال،  یک حرکت پست مدرنه و کاری به بد بودن و خوب بودن اخلاقی ش ندارم چون قضاوتش با من نیست اما ایده ، ایده جالبی بود که مک دونا کمی حیفش کرد. 

شاید اگر کمی بیشتر با اندرسن و دیکنز آشنا می‌شدیم و تحسین ها رو بیشتر میدیدم و در کل کمی اثر طولانی تر بود ، احتمالا نمایشنامه بهتری از آب درمیومد...

و شاید اگر از این دو نویسنده اسم نمی برد مسئله اخلاقی هم حل میشد .

به هرحال آخرین اثر مک دونا تا امروز رو در باشگاه هامارتیا خوندیم و کارمون با رپرتوار اول تمام شد و تمام آثار مک دونا هم همخوانی شد.

مشکل ترجمه فحش ها همچنان پابرجاست و به وفور کلمه " کوفتی " رو می خونیم. 

باید دید که کی جناب مک دونا دست به نوشتن نمایشنامه جدید میزنه که به شخصه خیلی منتظرشم گرچه فعلا تفریح و ساختن فیلم رو به نمایشنامه نویسی ترجیح داده اما میدونم که چیزهایی آماده داره و به زودی چاپ شون میکنه...

به امید اون روز‌‌‌...
      
288

19

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.