یادداشت مجید اسطیری

        من نمیتونم در ذهنم این رمان رو با "هستی" فرهاد حسن زاده مقایسه نکنم. چرا؟ چون اونجا هم قهرمان یه دختربچه س. چون اونجا هم خانواده جنگزده جنوبی رو میبینیم. به این دو دلیل
البته مهم ترین تفاوت این دو تا دختر اینه که هستی خیلی شر و شلوغ و برون گراست ولی سارا شهودی و هنرمند و نوازنده پیانو. 
رابطه پدر و هستی در رمان حسن زاده بسیار عالی حلاجی شده ولی اینجا کم بهش پرداخته شده جز اینکه پدر خیلی از استعداد دخترش حمایت میکنه و براش پیانو میخره اما خب در بخش زیادی از داستان غایبه. یادمه حسن زاده اونجا یهو یه برگی رو میکنه که آدم میگرخه: موقع بمبارون پدر هستی خودش رو خیس میکنه! یعنی ضعف پدر رو هم نشون میده اما اینجا خانیان این اندازه عمیق نمیشه در پرداخت شخصیت پدر
مهم ترین و جذاب ترین چالش داستان که چگونگی نجات دادن پیانو از زیر بمبارون باشه متاسفانه در نیمه داستان تموم میشه. از اون بدتر این که وقتی فکر میکنیم یه رابطه عاطفی داره بین سارا و یونس شکل میگیره یونس بی مقدمه میمیره. البته همه حرکات و سکنات یونس در این داستان دوست داشتنی و پر معناست. از حرف زدن عجیبش گرفته تا مرگش. اما این رمان واقعا یه ایجاز مخل داره. آخه چرا ماجرای عشق یونس اینقدر سربسته روایت شد؟ شخصیت خاص و عجیب یونس چطور شکل گرفته بود؟
به هر حال زبان لطیف و شاعرانه داستان احتمالا خیلی از دخترهای نوجوان رو که مخاطب اصلی کتاب هستند به خودش جلب میکنه
این ایجاز مخلی که گفتم توی رمان طبقه هفتم غربی جمشید خانیان هم بود
اونجا هم قرار بود یه نوجوون با مسئله مرگ روبرو بشه ولی بعد از اینکه روبرو شد بازخورد و انعکاس و واکنش نوجوون رو ندیدیم. اینجا هم ندیدیم. چرا؟ آیا نویسنده نگرانه که داستان تلخ بشه؟ خب بشه
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.