یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1402/10/24
3.6
12
روایتِ بیشتر، فلسفۀ کمتر؛ وقتی درهمتنیدگیِ روایت، فیلسوف را از فلسفهپردازی میاندازد. 1- تلخی و سیاهی، عینکی است که بر چشمان سارتر است. جهان و مافیها در نظر او جایی است که انسان را از آزادی میاندازد و آزادی-به تعریف اگزیستانسی کلمه- وجه تمیز انسان از نظر سارتر است. این نمایشنامه نیز با تصویر یک عده زندانی آغاز میشود؛ در ادامۀ نمایش شرایط تکوین آزادی و مقاومت این زندانیها را میبینیم. 2- یکی از بزرگترین مشکلهای من با سارتر، فیلسوف بودن او است. در یک سوم ابتدایی و انتهایی نمایش، سارترِ فیلسوف جلوی چشمانم بود و صحنه اجرا را نمیدیدم. اما در بخش میانی نمایشنامه، پیچشهای داستانی و گویی در رفتن روایت از دست نویسنده، کاری کرد کارستان و نمایشنامه را در دید من نجات داد. توضیح میدهم. مشخص است نویسنده به دنبال بیان ایدههای اساسی خود در قالب نمایشنامه بوده است. خب، نیک میدانیم بین یک مقاله خشک یا یک متن ملالآور فلسفی با داستان و نمایش یک تفاوت عمده وجود دارد؛ آن تفاوت، "روایت" است. سارتر را، زندانی شدن در بند روایتِ خود-ساختهاش، نجات داد . پلات داستان ریخته شده است و زیست کاراکترها در درون روایت نسج مییابد. هرجا انسان باشد، درهمتنیدگی روایت بیشتر میشود و بار رواییِ زندگی، بیشتر. یک فردِ خودبنیاد، کمتر «داستان» دارد تا آدم آلوده به اجتماع. این شرایط کاری میکند گرههای داستانی که بار عاطفی و حتی معنایی نمایشها را منتقل میکند، در میانه نمایش و اوج روایت، ناجی سارتر باشد. وارد شدن روایت کاری میکند که فلسفهپردازیِ فیلسوف از سمت دیگر خارج شود. بیشترین تاثیر این نمایشنامه را برای من جایی داشت که سارترش کمتر بود :) البته «مردگان بیکفن و دفن» به جرئت نسبت به «دوزخ» روایت بهتری داشت و نمایشیتر بود. تو دوزخ که شخصیتها بیستچهاری فیلسوف بودند، باز تو مردگان بیکفن و دفن هر از چندگاهی، از فیلسوفی کناره میگرفتند و «آدم» ساده میشدند. واقعا نباید نویسنده به ماهو شخصِ کاتب، بر اتمسفر اثر چنبره داشته باشد. امیدوارم تونسته باشم نظرم رو شفاف بیان کنم. 3- یکی از مشکلهای من با سارتر آن است که شخصیتساز نیست. وقتی با یک اثر نمایشی مواجه میشویم، یک نکته مهم که حتی مخاطبی که تفننی تماشاکننده اثر است متوجه آن میشود، این است که شخصیتها باید به نیکی در تاروپود اثر «معرفی» شوند. حال نکته مهم از نظر من این است که کاراکترها باید «فردیت/شخصیت» و داستانی قوی پیش از سکانسی از زندگی که ما از ایشان میبینیم داشته باشند که بعد «معرفی» شوند. این بزرگترین نقطه ضعف شخصیتسازی سارتر است. شخصیتها از پیش ساخته نشده اند و گویا خودِ نویسنده هم همچین با کاراکترهایش آشنا نیست. حدس میزنم این مورد نیز به مشکل اصلی رجعت کند؛ همان فلسفهپردازی در قالب نمایش. برای مقایسه، بیرحمانه است اما خب، شخصیتِ نورا در عروسکخانۀ ایبسن یا شخصیتِ بلانش در تراموایی بنام هوسِ تنسی ویلیامز را مقایسه کنید با کل شخصیتهایی که سارتر در این نمایشنامه میسازد. پیشینه بلانش کاری میکند که سمپاتی و همدلیای بین ما و بلانش شکل بگیرد که رخداد پردۀ آخر تراموایی بنام هوس، تا عمر دارم در یادم بماند. همین شخصیتسازی کاری میکند دگردیسی و به نوعی بیداری نورا در آخر عروسکخانه کاری کند که هنوز جرئت نکنم در مورد عروسکخانه صحبت کنم. یعنی در این دو مثال، همگامی روایت و شخصیتسازی پرصلابت، کاری میکند که در نقطه عطف روایت، تمام وجود خواننده/بیننده معطوف به غم/درد/تغییر کاراکتر باشد. اما در نقطه اوج نمایشنامه سارتر، تنها روایت و «رخداد»ها انسان را به بهت فرو میبرد؛ امان از وقتی که شخصیتها ساخته میشدند، در آن لحظه حالِ مخاطب دیدن داشت. حیف که نشد و حیف شد! 4- هنوز در مورد اگزیستانسیالیسم و ایدههای اساسی سارتر حرف نمیزنم. فعلا دارم از راتلج، مدخل سارتر و از کتاب «فلسفه قارهای و معنای زندگی» بخش سارتر را میخوانم. در صورت کشفیات تازه، از همین بستر، اخبار مربوطه را به سمع و نظر بزرگواران میرسانیم. 5- نمایشنامهٔ محتاجِ تیمار برای اجرا، وقتی به یک تیم ضعیف میافتد، فاجعه میآفریند. جالب بود در هنگام مطالعه اثر، یک نکته ذهنم را درگیر کرد. ضعفهای شخصیتسازی و دیالوگهای ثقیل و سخت اثر و دیگر وجوه منفیِ اثر، این ایده را در ذهنم پروراند که کارگردانی و به ویژه دراماتورژی برای نجات اجرای این اثر بسیار مهم است. دراماتورژ را من دایۀ اثر میفهمم؛ خلاصه آنکس که تیمار میکند. اجرای موجود و اخیر از این نمایشنامه در ایران، با کارگردانی منوچهر هادی! و تیمی از بازیگرها، به نحو عجیبی ضعیف بود از نظر من. انقدر ضعف داشت که حس میکنم چند ایراد اولیه و اساسی که در اجرا چشمم را گرفت، کاری کرد که با سوگیری نمایش را ببینم و در موردش نظر بدهم. باری، آنچه میترسیدم شد، دراماتورژی و کارگردانی ضعیف بود و اجراها تصنعی و غیرواقی شد. اگر به اجرا میخواستم نمره بدهم، نهایتا 3 بود سهمش از 5! میشه بیشتر بنویسم، ولی پا بر یابوی نفس اماره میگذارم تا نفس بکشم!
(0/1000)
نظرات
1402/10/24
از اون بخشهایی که از فلسفه راتلج میخونی یه کم به ما هم بده بذاریم توی کانال 😂
1
1
1402/10/24
درود و خداقوت؛ من خیلی با فلسفه میانه نداشتم، اما دوست داشتم در فرصت مقتضی در این زمینه گشت و گذاری داشته باشم. وقتی می بینم که بعضی دوستان در فلسفه آنقدر کتاب خوانده اند که دنیا را طور دیگری - و از منظر دیگری - بسیار زیبا می بینند؛ حسرت می خورم که چرا سراغ فلسفه نرفته ام، ای وای حسرت همیشگی!... اما از یادداشت های شما و دیگر دوستان استفاده می کنم و لذت می برم. خدا توفیقتان بدهد. 💐🌺🙏
1
3
1402/10/24
واقعا نظر لطف شماست. ولی من یکی بیشتر فضولِ فلسفه ام. ولی واقعا خوشحال شدم از نظر همدلانه شما که ایرادات رو به چشم خطاپوشتان بخشیده اید.❤️
1
1402/10/24
2