یادداشت فاطمه هادی طَرقی
1404/1/9
بلاخره ماهی را دست گرفتم ... #ارمیا را در سال ۹۲ خریده بودم. ماهی آرام روی جلد کنجکاوم کرد. اولین کتاب نویسنده که نقاط ضعف نوشتاریاش حواس را از محتوای داستان پرت نمیکند. #رضا_امیرخانی را نمیشناختم، فقط اسمش را زیاد بین کتابخوانها شنیده بودم. چند صفحه اول جذبم نکرد، کتاب را کنار گذاشتم. اوقات مختلفی رد میشدم و باز ماهی روی جلد نگاهم میکرد اما نخواندم ولی بهش فکر میکردم. چندین کتاب از امیرخانی دست گرفتم ولی ارمیا فقط جلدش من را مجذوب خودش کرده بود و از محتوا بیخبر بودم. " چشمان مصطفا، ارمیا را بر خطوط کتاب ترجیح دادند... " با شروع این جمله من هم ارمیا را به ماهی روی جلد ترجیح دادم و در افکار و رفتار پسر ۱۹ سالهی دانشجو غرق شدم. هر صفحه که جلو آمدم کنج ذهنم ماهی سُر میخورد وسط افکارم که کجای ماجراست، اما ارمیا تمام و کمال حواس پنجگانه من را دوباره و چندباره جذب خودش میکرد. " ماهیها به جز آب چه میدانند؟ تمام زندگیشان آب است. وقتی ماهی از آب جدا شود، روی زمین بیافتد، تازه زمینی که آرامتر از دریاست، شروع میکند به تکان خوردن. ... تنش را به زمین میکوبد. گاهی به اندازه طول بدنش از زمین بالاتر میرود و دوباره به زمین میخورد. ستون مهرههایش را خم و راست میکند. ... با سر و دمش به زمین ضربه میزند. به هوا بلند میشود. با شکم روی زمین میافتد و دوباره همین کار را تکرار میکند. اگر حلالگوشت باشد و فلس داشته باشد، در طی این بالا و پایین پریدنها مقداری از فلسهایش از پوست جدا میشود و روی زمین میماند البته بعضی ماهیگیرها اشتباه میکنند و روی شکم ماهی سنگ میگذارند تا بالا و پایین نپرد! علم میگوید ماهی بهخاطره دور شدن از آب، به دلایل طبیعی، میمیرد. اما هرکس یکبار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد، تصدیق میکند که ماهی از بیآبی به دلیل طبیعی نمیمیرد. ماهی بهخاطره آب خودش را میکشد! " ماهی همان ارمیا بود که جذبش شده بودم.
(0/1000)
مصطفی رفعت
1404/1/9
1