یادداشت محمدرضا ایمانی

ماه عسل آفتابی: مجموعه داستان
        راهی به گورستان*

پیپسام حقیر ملفوکی است که در مسیر گورستانی در حرکت است. میرود به مزار زن و فرزندش که شش ماه پیش هر دو سر زا مرده‌اند. دائم الخمر است و به همین خاطر از کارش اخراج شده. آهی هم در بساط ندارد. پیپسام به معنای واقعی موجودی اضافی است. تیپا خورده‌ای از دنیا.
در حین طی مسیر، ناگهان زندگی در قامت پسری دوچرخه سوار که چشمانش به رنگ دریاست و موهایش به رنگ آفتاب، سر راهش ظاهر می‌شود.** پیپسام گیر احمقانه‌ای به پسرک میدهد و با او به صورت لفظی درگیر میشود. گویی تنها همین برایش مانده، گیر دادن به زندگی که شاید برایش شمه‌ای از حیات است. درگیری ادامه پیدا می‌کند و مردم جمع میشوند. دیگر مخاطب مان تنها پسرک نیست بلکه دنیا و ما فیها را به فحش میبندد. طولی نمیکند که دهانش کف میکند و می‌افتد. آمبولانسی هم می‌آید و در کسری از ثانیه جمعش می‌کند و می‌برد. 
پیپسام تیپا خورده‌ای است که سعی می‌کند به نزدیک‌ترین چیزی که نماد زندگی به نظرش می‌آید، تیپایی بزند. اما نمیداند که زندگی غیر از خودش را بر نمی‌تابد و محوت می‌کند. این دنیا جایی برای تیپا خوردگان نیست.



* از کتاب حاضر تنها همین داستان از مان بود و حقیر هم تنها این داستان را خواندم. امتیازم نیز تنها به همین داستان است و نه کل کتاب.
   داستان حاضر با ترجمه آقای محمد صادق رئیسی نیز به صورت مستقل در انتشارات سولار چاپ شده‌ است.
* * در داستان‌های مان همیشه اوج زیبایی یا به عبارت بهتر «تکامل» به همین شکل است. انسانی بور و سفید با چشمانی آبی. رجوع کنید به اواسط کوه جادو و مشخصا تونیو کروگر.
      
173

13

(0/1000)

نظرات

بسیار عالی👌
فکر میکنم اشتباه تایپی شده 
امتیازم نیز تنها به همین داستان  است.
2

2

بله بله ممنونم 

1

خواهش میکنم🙏🙏🙏
@Mohamadrezaimani 

0