یادداشت ‌ سید امیرحسین هاشمی

        مسئلۀ «هنر»؛
زندگی ارزشمندتر از آن است که صرفِ پیدا کردنِ تعریفِ «هنر» شود.


0- اولش قصد کردم یه متنِ همین‌جوری برای این کتاب بنویسم، ولی گفتم حیفه. البته قطعا زور می‌زنم به مختصرترین شکلِ ممکن بنویسم.


1- خیلی ساده مسئلۀ هنر چیه:
 چجوری می‌شه که مارسل دوشان، یک پیشابگاه که امضا شده رو به عنوان اثر هنری ارائه می‌ده؟ خیلی هم توجه می‌گیره همین رخداد به غایت عجیب و «دنیای هنر» رو تکون می‌ده.
هنرِ مدرن رخدادی عجیب است. خلاف‌آمدِ هرچیزی است که به صورت عرفی از هنر سراغ داریم. همین اخیر که موزۀ هنرهای معاصر، کالکشن و مجموعۀ آثار پیکاسو رو به نمایش عموم گذاشته، یه بنده‌خدایی در توئتیر پیکاسو رو «هنرمندِ ماشروم‌زده» نامید و خب، توئیتر فارسی هم بهش واکنش نشون داد و ترند شد حسابی؛ حالا بعدا (سرِ مرور کتابِ مهمِ «اهمیت امر زیبا در زمانۀ ما» از گادامر) از این ترندِ توئیتر بیشتر خواهم گفت، ولی اجالتا، اینکه این هنرِ به اصطلاح مدرن، از چه حیث «هنر» است، مسئلۀ مهمیه. این کتاب هم دقیقا در مورد همینه.

2-متونِ نایجل واربرتون به غایت تمیز، دقیق و خوش‌خوان است و خواندن متن‌های واربرتون از این لحاظ بسیار می‌تواند آموزنده باشد. یادبگیریم که می‌شود ساده و شفاف نوشت و در عین حال دقیق بود (کلا با مغلق‌نویسیِ زیاده از حد، مشکل دارم).

3- نویسنده در 4فصل نظریه‌های موجود برای فهم هنر (مشخصا هنرِ مدرن) را مورد بررسی قرار می‌دهد و هر فصل پس از بیانِ سرفصل‌ها و کلیاتِ هر نظریه، به نقد نظریه می‌پردازد. در فصلِ پنجم هم واربرتون، نظرِ خود در باب تفکر در مفهومِ «هنر» را شرح می‌دهد؛ یک خطیِ حرف‌اش این است که سوالاتِ بهتری از مفهومِ هنر برای درگیری ذهنی هست و بهتر است وقتِ آدم مصروف پاسخ به این پرسشِ تقریبا لاینحل نشود.

4- کلایو بل در سال 1914 کتابی به نام «هنر/Art» می‌نویسد و «فرمِ معنادار» را تعریف اثر هنری می‌داند. در این دورۀ بحث از شأن هنری نقاشی‌های پل سزان، نقاش پست‌امپرسیونیستِ شهیر، مهم بوده است (جالب است قبل از خواندنِ این کتاب، داشتم کتابِ «جهان ادراک» از مرلو-پونتی را می‌خواندم که سزان هم برای مرلو-پونتی، هنرمندِ به غایت مهمی است). خیلی ساده، کلایو بل، فرم‌هایی (روابطی از خطوط و رنگ‌ها و...) که معنایی داشته باشند، تعریف اثر هنری است. برای نمونه، شکستِ سوژه‌های نقاشی به اشکال، نحوۀ خاصِ ضربۀ قلم و بازنمایی خاصِ رنگ‌ها در پست‌امپرسیونیست‌ها (برای اینکه حسی از پست‌امپرسیونیست‌ها داشته باشید، مثلا ون‌گوگ هم پست‌امپرسیونیست حساب می‌شود) حرکتی خلافِ امپرسیونیست‌های قبل از خود بوده اند که سویه‌های شادان و روشن در نقاشی‌هایشان مهم بوده است. خلاصه، می‌بینیم که فرمِ خاصی که پست‌امپرسیونیست‌ها گرفته بودند، معنایی دارد که معنای خود را در ضدیت یا دقیق‌تر زاویه با دیدگاه‌های گذشته به بازنمایی در نقاشی نشان می‌دهد.
به نظریۀ بل نقدهای زیادی می‌توان وارد داشت، اما نظریۀ بل کمک می‌‌کند در مقابل انگاره‌ها و نظریه‌های کلاسیکِ هنر که شأن بازنمایانۀ هنر را جدی می‌گرفتند، بتوانیم قد علم کنیم (مشخصا نظریۀ محاکات، مشخصا شأن بازنمایانۀ هنر را جدی می‌داند). اما مشخصا نظریۀ بل روبروی توضیحِ هنرهای بعد از اکسپرسیونیست‌ها و امپرسیونیست‌ها دیگر حرفی برای گفتن ندارد. هنرِ مدرن عجیب‌تر از چیزی است که بل بتواند آن را توضیح دهد.

5- نظریۀ بعدی، نظریۀ «بیان احساس» از کالینگوود است. کالینگوود که فیلسوفِ مکتب آکسفوردی است، در اثری به سالِ 1938 بنامِ «قواعد هنر/The Principles of Art» که از آثار اساسیِ نظریه هنر در قرن 20 است، نظریۀ «بیان احساس» خود را شرح می‌دهد. یکی از مسائل کالینگوود این بوده است که خلافِ برداشت و «نظریۀ تکنیکی» از هنر، شأن بیانِ احساساتِ هنرمند و خالقِ اثر در هنر را جدی کند. الان بیشتر حال ندارم نظریۀ کالینگوود را شرح بدهم، اما آثاری چند توسطِ نظریۀ کالینگوود شأن هنریِ خود را از دست می‌دهند که عجیب است. برای نمونه، چون هیچکاک در اثرِ بی‌همتای خود، «سرگیجه/Vertigo»، به دنبالِ اثرگذاری بر مخاطب بوده است و نه بیانِ احساساتِ خود، نمی‌توان ورتیگو را یک اثرِ هنریِ واقعی دانست. بیایید و این نظریه‌ای که از قله‌های هیچکاکِ بزرگ را هنر نمی‌داند، مشکل‌دار بدانیم! آخه مرد مومن! ورتیگوی هیچکاک هنر نیست؟ «ای تفو ای چرخ گردون تفو»!

6- در فصلِ بعدی مبتنی بر نظریۀ «شباهت خانوادگیِ» ویتگنشتاین دشوارۀ تعریفِ مفهومِ «هنر» را نشان می‌دهد. خیلی ساده (و طبعا نادقیق)، ویتگنشتاین با نظر به مفهومِ «بازی» نشان می‌دهد به دستِ دادن یک تعریف بسته، جامع و مانع، از برخی مفاهیم ناممکن است و با رابطه‌ای متقاطع از شباهت‌هاست که می‌توانیم یک مفهوم را توضیح بدهیم. معمولا در یک خانواده، اجزای مختلف صورتِ افراد به توزیع‌های نامتقارنی میان اشخاص پخش شده است و سخت از بتوانیم نشان بدهیم دقیقا چرا این افرادِ شبیه به هم را خانواده می‌خوانیم، اما به تقاطعِ عناصرِ مشابهی که به مشابهت میانِ نسبت‌های دو به دو میانِ افراد خانواده پخش نشده است، می‌توانیم یک «شباهت خانوادگی» را تشخیص بدهیم. مسئلۀ تعریف هنر و اثر هنری نیز همین است. یک مفهومِ باز است که نمی‌شود با یک تعریف بسته از آن حرف زد بلکه باید صرفا تقاطعی از شباهت‌ها میانِ آثار مختلف را فهم کنیم (طبعا بحث جزئیات مهمی داره که اینجا از دست رفته است).

یه حاشیه بگم؛ برخی از فیلسوف‌/متفکرها رو هرچی ازشون می‌خونم برام اعجاب‌آور جذاب اند. مثلا همین ویتگنشتاین یا فوکو. از اون سمت برخی مثلِ هگل همواره یه دافعه‌ای برای من دارد (طبعا که نمی‌گم هگل مهم نیست. خیلی دلیه این حرفم. ویتگشتاین برایم اعجاب‌آور جذاب است).

7- فصل بعدی هم به نظریۀ نهادی و قصدی-تاریخی پرداخته بود که به نظرم به غایت ضعف‌های عجیبی داشت. جزئیاتی ازش مهم هست، ولی حالش نیست :)

8- در آخر واربرتون با نشان دادن ضعف‌های جدی هرکدام از این نظریات (مشخصا دوتا از این نظریات «دورِ منطقیِ» باطل داشتند که خب، باید بدونیم که چقدر از بنیان یک نظریه رو می‌تونه بزند زمین)، به این نتیجه می‌رسد که «معقول‌ترین فرضیه این است که هنر را نه در سطح نمایش‌داده‌شده می‌توان تعریف کرد و نه در سطحِ رابطه‌ایِ نمایش‌داده‌نشده» و «ماهیت همیشه در تغییر هنر» واربرتون را به این فرضیه رسانده است که «"هنر" را نمی‌توان تعریف کرد چرا که، طبق شواهد، این معقول‌ترین موضع است.»
خلاصه به نظرِ واربرتون خیلی بحثِ سختیه :))

9- قطعا این کتاب به عنوان یک اثر برای شروع مواجهه با نظریۀ هنر خوب است و از لحاظ شفافیت متن و در کنارِ این نشان دادنِ «مسئله‌بودنِ» تعریف هنر، کتابی مقدماتی و خوب است. قبول کنید که یک کتابِ مقدماتی نباید مسئله‌ای را برای شما حل کند و اگر بتواند مسئله‌مندیِ یک بحث و شوقِ خواندنِ بیشتر را در دلِ شما روشن کند، اثری موفق است. کتابِ چیستیِ هنرِ واربرتون از این لحاظ حقیقتا موفق است.

10- نقد که نیست، ولی جای‌جای کتاب تلویحا اشارات و برداشت‌های پدیدارشناسانه از ادراک هنری در متن بود، و به نظرم نگاه پدیدارشناسانه می‌تونه جواب برخی سوالات معطوف به تعریف هنر باشه.
خیلی بحث هست اینجا که فعلا باشه برای بعدا :) 
      
630

49

(0/1000)

نظرات

اولا که علاقه‌ات به ویتگنشتاین ان شاء الله موجب صلاح و رستگاری میشه و فقط در این حد بگم که نجات‌دهندگان متافیزیک در فلسفه تحلیلی، یعنی لوییس و کریپکی، در دوران شکل‌گیری فکر فلسفی‌شون خیلی درگیر ویتگنشتاین بودن. باشد که ما هم رستگار شویم :)
(اینو ذکر کردم چون اخیرا دیدم خیلی پدیدارشناسی مدیدارشناسی می‌خونی😁😂)
اگر فرصت کردی درباره ایرادات اون نظریه «فرم معنادار» هم بنویس. به نظر من که خیلی چیزهارو می‌تونه پوشش بده. نمی‌تونم حدس بزنم چه ایراداتی ممکنه بهش وارد کرده باشن.
در نهایت با شباهت خانوادگی میشه همه‌ی مصادیق رو که ذیل یک تعریف واحد نمیان پوشش داد. شاید یکم گَل و گشاد به نظر برسه ولی خب کارو در میاره به هر حال :)
1

2

چشم، وقت کنم اون بخش ایرادات نظریه "فرم معنادار" رو می‌نویسم.

پدیدارشناسی هم خوبه‌ها😂

تشکر زیاد به مقدار فراوان.  

1