یادداشت
1403/4/2
خب اولین کتابی بود بود که بعد از پایان امتحانات خوندم وشروع خوبی برای تابستون بود . من میخواستم یادداشتی عاری از اسپویل داستان بنویسم ولی واقعا نشد :) این مجموعه داستان جامعه ای رو روایت میکنه توسط موجوداتی به نام سه پایه اداره میشه و مردم زندگی ای مشابه قرون وسطی دارند . میشه گفت آزادی و امید موضوع اصلی کتابه . ترجمه خیلی خوبه و پاورقی های فوقالعاده ای داره . نشر قدیانی این مجموعه رو در یک جلد ۵۲۸ صفحه ای چاپ کرده با جلد شومیز که قطعش عریض تر از رقعی است که کمی آزار دهنده است و در دست گرفتنش سخته و اگر حساس هستید باید خیلی حواستون باشه که عطف کتاب خط نیوفته . ■ جلد اول : کوه های سفید انسان ها در سن ۱۴ سالگی کلاهک دار میشن . شبکه ای از فلز و سیم که در مغز اونها کار گذاشته میشه و اونها فرمانبردار سه پایه ها میشن . شخصیت اصلی داستان، ویلیام پارکر ، بعد از کلاهک گذاری دوستش جک شک و تردید هایی نسبت به این موضوع پیدا میکنه . زمانی که با آزیماندیاس ملاقات میکنه تصمیم میگیره فرار کنه و به انسان های بدون کلاهک (آزاد) بپیونده . پسر خاله اش هنری هم باهاش هم سفر میشه و بعد ها ژان پل (بینپل)هم باهاشون همراه میشه . در بخشی از داستان در قلعه کنت دولاتوغوژ ساکن میشن .داخل پراتز بگم توغنمان منو یاد فیلم ایوانهو انداخت که اگر فیلم رو دیده باشید صحنه های این قسمت یه رنگ روی دیگه براتون پیدا میکنه. در اون دوران ویل نسب به سفرشون کمی تردید پیدا میکنه و به نظر میرسه میخواد به دوستاش پشت کنه و در قلعه بمونه و کلاهک دار بشه اما اتفاقات توغنمان و گفتگویی که با الوییز (دختر کنت) داره باعث میشه به خودش بیاد و سفرشون رو ادامه بدن. به نظرم در این بخش تکامل شخصیت ویل و کشمکش دورنیش خیلی به جا و خوب بود. اوج داستان در مرحله نبردشون با سه پایه هاس که من واقعا نفسم بند اومده بود ! تخم غاز فلزی :) روند داستان در ابتدا کمی کند پیش میره ولی بعد بهتر میشه . جلد اول جای حساسی تموم میشه و کلی سوال براتون ایجاد میشه که مجبورتون میکنه بلافاصله جلد دو رو شروع کنید . ■ جلد دوم : شهر طلا و سرب در این جلد ویل به همراه دوست جدیدش فریتس به شهر سه پایه ها راه پیدا میکنند . سه پایه ها در اصل ماشین هایی برای حمل و نقل ارباب ها در خارج از شهر بوده. ما در این جلد اطلاعات زیادی درباره ارباب ها و سیاره ای ازش اومدن به دست میاریم . بچه ها متوجه میشن که اون ها قصد دارن جو و جاذبه زمین رو متناسب با خودشون تغییر بدن و بشر رو از بین ببرن . فریتس به خاطر سخت گیری اربابش خیلی ضعیف شده و تصمیم میگیرن اول ویل فرار کنه . ویل از طریق کانال اب از شهر خارج میشه که اطلاعات رو به ژولیوس(رهبر مردم آزاد در کوه های سفید) برسونه . روند داستان در این جلد سریع تر میشه و جزئیات هم بیشتر میشه . ولی کاری که کریستوفر با الوویز کرد خیلی بد بود و بدتر اینکه اصلا راجب احساسات ویل بعد اون اتفاق صحبت نشد و ما هیچ تغییری در ویل ندیدم . اخه مثلا کسی که دوستش بود و کمکش کرده بود ، مرده و مثل پروانه زیر شیشه گذاشتنش . چرا هیچی در ویل تغییر نکرد . به نظرم جا داشت رو این موضوع کار کنه. ■ جلد سوم : برکه اتش جلد سوم با یک اتفاق بسیار خوب شروع میشه که الانم که بهش فکرمیکنم دلم میخواد از خوشحالی جیغ بزنم !در ادامه داستان ، روند قوی و غیر قابل پیشبینی بودن رو حفظ میکنه و پایان تقریبا خوبی داره . تو این جلد انسان های آزاد موفق میشن سه شهر سه پایه ها رو نابود کنن اما بعد بین ملت ها اختلاف نظر میوفته و بچه ها به دنبال راهی برای ایجاد صلح هستند . این کتاب بر خلاف دوتای قبلی کمی غمگینه خلاصه خودتونو اماده کنید :) ■ جلد چهارم :وقتی سه پایه ها به زمین آمدند این جلد ۲۰ سال بعد از مجموعه اصلی چاپ شد و داستان این کتاب به اتفاقات قبل از کوه های سفید میپردازه . قبل از علمی تخیلی و هیجان انگیز بودن ، ترسناکه . ترسناک از این جهت که ادم میگه ممکنه یه روزی اینجوری بشه و اصلا دور بنظر نمیرسه ، هرچند اصلا به جلد های اصلی نمیرسه و من خیلی دوستش نداشتم . پایانش هم متوسط بود در کل بگم اگر نخونیدش هیچ اتفاقی نمیوفته . و در آخر ببخشید که طولانی شد ولی فکر کنم متوجه شدید چقدر از این مجموعه لذت بردم . خلاصه که بخونیدش !
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.