یادداشت ☆دختر خونده داس فارادی☆

        هنگام خواندن این کتاب فقط از خودم یک سوال میپرسیدم، اینکه نسل من که برای این کتاب به‌به و چه‌چه میزنند از خواندن به دنبال چه چیزی میگردند؟ داستان خوب و فربیده یا صحنه‌های بوسه و...؟ 
با خودم فکر کردم چرا باید این‌چنین کتابی با داستانی کلیشه‌ای که فقط خواندن متن پشت جلد برای فهمیدن کل داستان کافی است اینگونه معروف شود که همه بشناسنش اما هزارن کتاب صد البته بهتر با داستانی هزار البته جذاب‌تر در گوشه‌ای کوچیک، تنگ و ساکت یا در قفسه‌های سرد کتاب‌فروشی‌ها خاک بخورند، هیچکس آنها را نشناسد و فقط چون نامش را نشنیده‌اند، دست برای خواندن آن شاهکار دراز نکند؟ 
یعنی اکثر کتاب‌خوان‌های نسل من از کتاب فقط به دنبال صحنه‌های اسمات هستند؟ یعنی داستان‌هایی که با اعماق وجود بدون ذره‌ای کلیشه‌پرانی یا کلمات نابه‌جا نوشته شده‌اند برای این عده‌ای مردم سر سوزنی ارزش ندارد؟ 
 احساس شرم میکنم. آری، با خواندن آن صفحات ذوق نکردم، احساس شرم کردم. احساس شرم کردم که با وجود شاهکار‌هایی خوانده نشده و خاک‌خورده این کتاب را برای خواندن انتخاب کردم. احساس شرم کردم از همسن و سال‌هایم که برای این کتاب دست و پا میشکنند در حالی داستان کتاب حتی مقدار کمی خلاقیت ندارد. 
درست است که کتاب متن بسیار روان بود و ترجمه بسیار خوبی داشت اما چه خوبی دارد وقتی اندک خلاقیتی برای خلق این اثر صرف نشده؟ 
شاید لحنم تند باشد اما قصد توهین ندارم فقط میخوام بدانم چرا باید یک کتاب فقط برای صحنه‌های اسماتش اینگونه دوست‌داشتنی شده باشد؟ میخوام بدانم از چه زمان این صحنه‌ها را بجای داستان‌های جذاب انتخاب کردیم؟ چرا عاشقانه‌هایی خالص را چنین کنار انداختیم تا جا برای اینطور کتاب‌ها باز شود؟  
      
40

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.