یادداشت علی دائمی
3 روز پیش

📝 مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست... ◾ «اعتراف» اثر باشکوه دیگری از لییف تولستوی است که در آن به دغدغهٔ بزرگ خود میپردازد: «معنای زندگی و هدف از وجود انسان.» این کتاب ماهیتی ناداستانگونه دارد و مانند نوعی خودزندگینامه است که از دوران کودکی و نوجوانی نویسنده آغاز میشود، فعالیتهای ادبی و آموزشی نویسنده را شرح میدهد و سپس از بحرانهای فکری دوران میانسالی و تردیدهایش دربارهٔ باورهای خود، سخن میگوید. ◾ آنچه در این کتاب برای من شگفتانگیز است، تأمل و دقت تولستوی در زندگی، آدمها، عقاید و مناسک مذهبیست. تولستوی بدون تعصب به سراغ نظرات مختلف میرود تا جواب همه را بشنود. اینکه هیچکس جوابی کامل و دقیق و قانعکننده برای معنای زندگی ندارد، واقعیتیست که بسیاری از ما به آن رسیدهایم و هنوز هزاران سؤال و ابهام و تردید در مورد هدف خلقت داریم؛ اما شجاعت و جسارت تولستوی در طرح بیپردهٔ این سؤالات و انتقاد از علوم نظری، علوم عقلی، فلاسفهٔ نامی مثل شوپنهاور و مذاهبی همچون مسیحیت ارتدکس است. تولستوی مانند مسافری که نمیداند مقصد و خانهاش کجاست، راهی سفری درونی میشود و با وسواس، حقیقت زندگی را جستوجو میکند. این جستوجوی فلسفی و الهیاتی شاید برای کسانی که به دنبال «قصه» و «ماجرا» هستند، جذاب نباشد. اما اگر کسی اهل بیشفکری دربارهٔ جهان هستی و نقش خودش در آن باشد و به قول توماس آکویناس در کار خدا فضولی کند (!) با این اثر خیلی ارتباط میگیرد. سفر درونی تولستوی از لامذهبی و بیاعتقادی به دین آغاز میشود، با تفحص در علوم نظری و عقلی مثل ریاضی و فیزیک و فلسفه ادامه مییابد و با ایمان آوردن به «ایمان» پایان مییابد؛ ایمانی که حاصل کاوشهای فراوان و تحقیق و تفکر است، نه پیروی کورکورانه. الحق که بالاترین حد ایمان هم آن ایمانیست که حاصل تحقیق و تعقل باشد. ◾ اما چرا تأملات تولستوی اینقدر خوب از آب درآمده؟ اولاً اعترافات او واقعی و صادقانه است. این صداقت در بیان عقاید باعث میشود متن شعارزده نباشد و همین ما را جذب میکند تا سفر معنوی نویسنده را دنبال کنیم. حتی وقتی تولستوی ایمان میآورد که باورهای مذهبی میتوانند رهاییبخش باشند، باز هم حاضر نیست وانمود کند که کلیسا و مذهب بهکلی بیعیب هستند و آدمهایی که زیر این لوا جمع شدهاند عقاید و رفتارهایشان نمایندهٔ شریعت است. ◾ ثانیاً، تولستوی از نبوغش در نویسندگی نهایت استفاده را میبرد و با ابزار «توصیف» و «تمثیل» حرفهای انتزاعی و فلسفی خود را تا حد زیادی قابل فهم میکند. نگاه کنید به تمثیل او از کوتاهی و ناپایداری زندگی که برگرفته از یک مَثَل شرقی است: زندگی ما مثل مردیست که در میانهٔ چاهی به ریشههای درختی آویزان شده. اگر دستش را رها کند، اژدهایی که درون چاه است او را میبلعد و اگر بالا برود، جانوری وحشی در کمین اوست. در همین حین موشهای کوچک مشغول جویدن ریشههای درخت هستند و مردِ گرفتار میداند که فرصت زیادی ندارد! اینجور توصیفات ما را با درد تولستوی آشنا میکند و بیش از پیش به فکر فرو میبرد. ◾ ثالثاً، تولستوی تا جایی که توانسته همهچیز را دستهبندی کرده است و همین تقسیمات به فهم بهتر مشکل کمک میکنند. او از دو دسته علوم سخن میگوید که بهطور بالقوه میتوانند راهی به سوی معنای زندگی و هدف آفرینش باز کنند: علوم نظری مثل ریاضیات و علوم عقلی مثل فلسفه. به تعبیر تولستوی، دستهٔ اول حتی چنین سؤال مهمی را طرح نمیکنند و دستهٔ دوم هم اگرچه این سؤالات را پیش روی مخاطب میگذارند، جوابی برای آن نمییابند. از دیگر مقایسههای کتاب میتوان به مقایسهٔ اخلاق و رفتار عامیان با روشنفکران و فرهیختگان طبقهٔ متوسط یا واکنش گروههای مختلف مردم به پوچی زندگی اشاره کرد. او مردم را به چند دسته تقسیم میکند: ۱- گروهی آنقدر سطحی و میانمایه هستند که اصل مسئله را درک نمیکنند و ممکن است حتی به هدفشان از زندگی فکر هم نکرده باشند. ۲- گروهی به شادخواری و لذتهای کوچک زندگی روی میآورند، سعی میکنند به کوتاهی عمر بیتوجه باشند و دم را غنیمت شمرند. ۳- گروه سوم کسانی هستند که درنتیجهٔ مواجهه با پوچی جهان دست به خودکشی میزنند. ۴- و گروه آخر کسانی هستند که به پوچی جهان معتقدند، اما انگار امید واهی و مبهمی دارند و به همین دلیل به زندگی خود پایان نمیدهند. تولستوی خودش را جزء این دسته میداند. ◾ اما ای کاش... ای کاش تولستوی در برخی مسائل دقیقتر میشد و فیالمثل میگفت که بزرگان علوم عقلی (و افرادی غیر از شوپنهاور) چه جوابهایی برای سؤالات او داشتهاند. کاش بیشتر توضیح میداد که چرا و چگونه ایمان مذهبی میتواند پرسشهای بزرگ ما را برطرف کند و آیا اصلاً باور مذهبی پرسشهای ما را جواب میدهد یا از ما میخواهد آنها را تا روزی که پردهها بیفتد، کنار بگذاریم؟ کاش تولستوی از تجربهٔ ایمان آوردنش بیشتر مینوشت و ما را میان زمین و آسمان رها نمیکرد و به این سؤال پاسخ میداد که آیا ممکن نیست با وجود ایمان عمیق به خدا و هدفمند بودن هستی، کسی افسرده شود و احساس بیفایدگی و شکست در زندگی کند؟ آیا آنطور که کلیسا تبلیغ میکند، ایمان به پروردگار همهچیز را حل میکند یا تازه آغاز یک مسیر سخت و پر از مسئولیت است؟ تولستوی به ما میفهماند در دین آرامشی هست که در انسانمحوری و خداناباوری نیست؛ اما توضیح نمیدهد که دین چه جوابهایی برای سؤالات قبلی او دارد. ◾ درمجموع برای من شگفتانگیز بود که در این کتاب سؤالات ذهنی خود را دیدم و احساساتی مشابه احساسات و تجربیات خود یافتم. این کتاب را هم به فهرست کتابهایی که بخشی از شخصیت و روحیات مرا در خود گنجاندهاند، اضافه میکنم. اما افسوس که تولستوی ما را به لب چشمه میبرد و آنطور که باید سیرابمان نمیکند. شاید دلیلش این است که چنین اثر کوتاهی ظرفیت موشکافی بیشتر مسائل را نداشته و اگر قرار بود سؤالها و جوابها بهتفصیل بیان شود، باید چند رسالهٔ قطور فلسفی نوشته میشد! تولستوی به دنبال فلسفهورزی نبوده و صرفاً میخواسته «دردِدلهای فلسفی» کند و دلمشغولیهای بزرگ خود را به ثبت برساند.
(0/1000)
سعید بیگی
21 ساعت پیش
0