یادداشت نرگس
1402/12/9
4.1
45
کوتاه اما عریض و خواندنی! با اینکه میشه یک روزه خوندش اما حیفم اومد و بعضی قسمتهاشو شاید چندبار خوندم(◡‿◡✿). داستان با توصیف محیط بیرونی یک بیمارستانِ به ظاهر معمولی شروع میشه و تا داخل و اتاق شمارهی ۶ ادامه پیدا میکنه؛ به توصیف ۵ بیماری که داخل این اتاق سکونت دارن و علت بستریشون میپردزاه. اما چرا اتاق شماره۶؟ چون شایعه شده که دکتر بیمارستان به این اتاق رفتوآمد داره! و جالبه که بدونید که این بیماران، به علت بیماری روانی بستری شدن (≖ᴗ≖). شاید یکی از درونمایههای اصلی داستان “رنج” باشه. 🌱از متن کتاب: +فرض کنیم باید رنجها را خوار شمرد و از هیچچیز تعجب نکرد. ولی آخر شما بر چه اساس این را تبلیغ میکنید؟ شما متفکرید؟ فیلسوفید؟ -نه فیلسوف نیستم، ولی هرکسی باید این تبلیغ را بکند، چون عاقلانه و منطقی است. +نه، میخواهم بدانم برای چه خودتان را در مورد زندگی وخوار شمردن رنج و این قبیل چیزها صاحب صلاحیت میدانید؟ اجازه بفرمایید ببینم: شما را در بچگی کتک میزدند؟ -نه، پدر و مادر من از تنبیه بدنی نفرت داشتند. +ولی من بیرحمانه از پدرم کتک میخوردم و… -.. +.. مکالمهی طولانی و جالبی که شمارو به فکر وامیداره. و در نهایت اینکه یه مطلبی رو چندوقت پیش توی یکی از پادکستها گوش میدادم؛ فکر میکنم مربوط به اروپا بود: اروپا در ابتدایی که به سمت تغییرات فکری نوین میرفته، خب طبیعیه که درصد کمی از مردمش باسواد بودن. درصد کمی ازین قشر کتابخون، درصد کمی ازین قشر کتابخون ریسرچر و متفکر بودن و تا نتیجهی این تحقیقات و فکرها به بخش عمدهای از جامعه و طبقات پایین برسه، مدت زمان زیادی طول میکشیده. و حالا وقتی این کتاب رو خوندم، توی یکی از مکالماتش یاد اون بحث افتادم! اینکه درصد کمی از کتابخونها متفکر هستند و افکارشون در جهت تعالی و رشد انسانه، درسته🤷🏻♀️. و اگر هم درین راستا باشه طول میکشه تا افراد متوجهش بشن! و در مقابل، شما اگر از زمانهی خودتون جلوتر هم باشید، مردمی که شمارو نمیفهمن شمارو به دردسر میاندازن! ❌⚠️احتمال لو رفتن داستان: بنظرم نقطهی اوج داستان گفتگوی دکتر (آندری یفیمیچ) با ایوان دمیتریچه. تقابل دو انسان کتابخوان و فلسفه باف با دو دیدگاه متفاوت. یکی در بند و دیگری آزاد؛ و این آزاد بودنه چقدر تأثیر داشته روی نحوهی فلسفهبافیش! کنجکاو بودم ببینم این مکالمه چه تأثیری روی شخصیت اصلی و ادامهی داستان داره که متوجه شدم بعله ایوان برنده شد. جایی که دکتر اعتراض میکرد و میگفت: سوتفاهم شده و من بزودی ازینجا خارج میشم! و یه نکتهی دیگه اینکه بیتفاوتی آدمها چقدر عجیبه!؟! یعنی هیچ راه دیگهای وجود نداره که رنج و ناراحتی بقیه رو درک کنیم قبل ازینکه نوبت خودمون بشه؟ وقتی کاری از دستمون برمیاد پشت گوش نندازیم و کوچیک نشمریمش؟ Σ(-᷅_-᷄๑)
(0/1000)
نظرات
1402/12/9
نمیدونم چجوریه که شما جوری از کتابها صحبت میکنید که بسیار مشتاق میشم به خوندنشون..این کتابم میذارم تو لیست خوندنی ها
1
2
1402/12/9
اوهوم..دقیقا همینجوریه واسه منم البته یه مشکلی دارم که اوایل هرکتابی ارتباط برقرار نمیکنم ولی بعد از چند صفحه ریتم خوندنم بهتر میشه..البته مشغله کاری و اینام باعث میشه که گاهی کمتر بخونم.
1
1
1402/12/9
البته طبیعیه. تا به فضا و سبک نویسنده عادت کنیم و در جریان امور قرار بگیریم طول میکشه.
1
1402/12/11
و یه نکته ی کوچیک دیگه ابتدای داستان اتاق شماره ی ۶ پنج بیمار داشت .ولی در حقیقت اینطور نبود. ممنون بابت معرفیش و در نهایت بقول شما یعنی هیچ راه دیگه ای وجود نداره که رنج و ناراحتی بقیه رو درک کنیم قبل اینکه نوبت خودمون بشه؟
1
1
1402/12/11
تو لیستم بود اما بخاطر باشگاه هزارتو تو این چند روز خوندمش🤝🏻. درسته که یک بیمار مهمتر از بقیه بود اما توصیفش از بقیه بیماران و علت بستریشون هم مهم بود بنظرم🤷🏻♀️.
2
1402/12/9
1