یادداشت نوید نظری

دیوانه کیس
        دیوانه کیست؟
عقل کدام است؟
و دار المجانین چه فرق با همین دنیای روشنفکری ما دارد؟
این سوال پیرنگ و البته پرسش بی‌پاسخ پراکنده در همین کتاب است!
نثر جمال زاده زرنگ، پرگو، طناز و جوال است؛ با زبانی که نه می‌شود آن را تنها طنز و کنایه دانست و نه نقد و نظر و روایت. نویسنده این متن در این گود و میدان خود را در برابر دولت‌آبادی و افغانی برکشیده و در کشاکش کسب کرسی استادی با هدایت در کباده‌کشی است. چه واژگان، کنایات و ضرب‌المثل‌هایی که به کار بسته و دل و جان آدمی را می‌نوازد؛ هم‌چون قالی ایرانی که چشم و روح ما را غرق در آسایش و تحسین می‌کند. واژه‌پردازی‌ها خوش‌طنین و آهنگین، دل‌گشا و روح‌افزا، فارسی و میهنی، با بسامد مطلوب و حوصله در اسلوب، در دل داستان نشسته‌اند. نه طنازیش به هجو می‌سوزد و نه زهر تلخندش به تباهی می‌‌سازد.
داستان دو قهرمان اصلی دارد که هر دو جنون را یکی بخاطر بریدگی و پوچی و بی‌چیزی دنیا و دیگری بخاطر دلبستگی به زندگی برگزیده‌اند. باقی مردان و زنان درون و برون دارالمجانین گرد بازی این دو تن پای‌بست و سرگردان و حیرانند؛ عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی!‌عشق داند که در این دایره سرگردانند.
طبابت و ریاضیات، معماری و حساب، رمالی و اسطرلاب همه و همه در تار و پود این فرش ایرانی در تنیده‌اند. چه خوب باشند و چه بد، چه بجا  و سزا و چه کژ و ناروا! چرا که گره‌ها هستند که فرش را قوام می‌‌دهند و زیبایی می‌بخشند و همینانند که پابند می‌کنند رنگ و گل و بوستان را. و این تمثیل گلاویزی تار سنت و پود تجدد در میدان فرش ایران است.
هنر جمال‌زاده را باید در تاریخ خلق اثرش دید؛ زمانی که متن نونهال فارسی سر برنکشیده، دست‌خوش خزان شد؛ هم در صورت و هم در معنا؛ در معنا او میراث‌دار شکست سرخوشی‌ها و مستی‌های بعد از مشروطه و دوران استقرار دولت مدرن و «نظم» ایرانی است و در صورت هم‌قطار سرخوردگان و درسرخماران ادبیات فارسی؛ هم‌آنان که تاب نیاوردند و جنون و نیستی را برای خودشان تجویز و تحقیر و سرزنش و نکوهش را برای مردمانشان تصویر کردند.
محمود دارالمجانین خود قربانی این قماش از هنرمندان و روشنفکران ایرانی است؛ «هدایت علی»! آن‌که به طنز باید نماد و قهرمان راه استعلای وطن و استیلای فرهنگ ایرانی باشد اما چون «بوفی کور» به کنج خرابه‌های دارالمجانین پناه برده و آرمیده بی‌هیچ دردی و درمانی و دغدغه‌ای. دارالمجانین جمال‌زاده اعتراض به همین‌هاست نه فقط البته همین‌ها؛ به همه‌ آنان‌که از ورای مدرنیته پیامبر رشد و تعالی و دانش وطن خواستن شدند! که نه طبابت‌شان به داد جوانان حیران وطن رسید و نه ریاضیات‌شان حساب دخل و خرج ملت را در ترازو نشاند و شاهین‌ش را به سمت سربلندی و رفاه و عدالت و آزادی پرواز داد. و اعتراض است به ارباب سنت در بازار و مسجد و دیوان‌خانه! که نه فتوت‌شان بجاست و نه دیانت‌شان و نه درایتی به کارشان است که دیوان‌خانه تنها یک های گرد از دیوانه‌خانه کم دارد که در این طنازی من هم نکته‌هاست! دیانت‌شان شرافت نزایید و سیاست‌شان نجابت نکاشت!
 این ایران ماست که در کشاکش قوس نزول این یکی و صعود آن یکی،‌ بی‌پناه مانده و درمانده. نه پدری دارد که پشتیبان‌ش باشد و نه مادری که پشتش باشد؛ رها،‌ سرگردان، در هوای بوییدن گلی یا معشوقی که پیش‌کش‌ش می‌کند به جوانی بیمار و مبتذل و بی‌خود، اما از فرنگ برگشته! این دیالکتیک گسسته سنت و تجدد کی فرجام می‌پذیرد؟
مجنون‌خانه او در ندارد!‌ چون هر عاقلی که در آن است درد ندارد! اگر میخواهی که از وطن بگریزی باید که دیوانه و دل‌‌خوش باشی و اگر می‌خواهی از این دار بلنددیوار بی در رسته باشی باید که ددی کنی آدمی نباشی!
التهاب محمود را بخوانید در لحظاتی که در فکر کمندی است تا از دیوارهای بلند این دیوان‌ه‌خانه فراز ‌آید و راه به خانه دلداری بگشاید و هم‌چو حلقه دنباله‌روی دری باشد در کوی معشوق! اما دریغ و درد که راه بند است و خار به پا و پا در گل! عاشق و معشوقی قربانی همان قوس‌های فرازمند و فرودا، تا کی در این خاک تجدد و سنت به کمال تعادل رسند و درخت دوستی، گلی برنشاند.
آن فرش جان‌فزای ایرانی از دار فرود نیامده در بندی اسیر شده است! بندی از پیدا و پنهان تار و پود خودش! همان پرسش بی‌پاسخ گشاینده این پیغام!
از من بپرسی خواهم گفت جنون آزادی است! آزادی را کسی برای رها شدن از انسانیت و مسئولیت روشفنکری بر‌می‌گزیند و دیگری با آن برای رستن از دام خواهش‌های دون و پرواز بر فراسوی دیوارهای خانه‌ای بی در هم‌پیمان می‌شود. دیوانه‌گی گریز انسان از دد منشی خود اوست.
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو!‌ و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
      
113

20

(0/1000)

نظرات

درود و خدایارتان
متن یادداشت‌تان بسیار عالی، آهنگین، سرشار از زیبایی و حس یک ایرانی وطن‌دوست بود. به راستی لذت بردم و حالم خوش شد، حالتان خوش باد!
جمال‌زاده اگر در ایران زندگی می‌کرد و با زبان روز مردم آشنا بود، نثری برتر و سخته‌تر و زیباتر از این داشت. روحش شاد و یادش گرامی!
از یادداشت زیبای شما سپاس‌گزارم. مانا و نویسا باشید. 👏👏💐🌸🙏
1

1

ممنونم برادر 
سر ذوق آمدم! 

1