یادداشت فاطمه سرایانی
1404/1/15
داستان یک مرد که در جهان ذهنی خودش همواره داره زندگی میکنه, قدرت خیالپردازی بالایی داره و به تنهایی در ذهنش تصمیم گیری میکنه مردی که از ترس احمق خطاب شدن نتیجه میگیره از ارتش خارج بشه و کل زندگیش در ذهن خودش خجالت میکشه مردی که عاشق میشه و ازدواج میکنه و تمام دوران زندگی مشترکش واکنشها و احساساتش در مورد همسرش رو در ذهن خودش بررسی میکنه و مجددا یک تنه نتیجه میگیره وقتی میخواد با همسرش رابطهاش رو ترمیم کنه مجددا فقط و فقط خودش فکر میکنه و اصطلاحا یک تنه به قاضی میره و حتی بعد از مرگ همسرش هم مدام در حال بررسی و فکر کردن هست و در واقع کل کتاب داریم صدای ذهنی مرد رو میشنویم و در آخر باز هم به تنهایی نتیجه میگیره که خدمتکار خونه رو نگه داره در وهله اول شاید این کتاب پرگویی و هذیان و حرفهای شخصیت باشه اما به نظرم کتاب، کتاب سکوت هست. کتاب آدمی که همیشه انتخابش سکوت هست، سکوتی ناشی از خودبرتربینی و سلطه گری ! با پیش رفتن کتاب، حرفهای مرد واضحتر میشن اما نکته جالب برای من این بود که تغییری واضح در اعمال فرد رخ نمیده در نهایت باز هم پایههای شخصیت همون هست که بود و در نهایت همسر مرد خودش رو کشت اما اجازه نداد که یک زندگی مشترک بهش تحمیل بشه برای من در نگاه اول شاید دور از دسترس به نظر میومد اما پس از مدتی دیدم که در روابط خودم و اطرافیانم میتونم با شخصیتهای این کتاب وجوه تشابهی پیدا کنم که برام عجیب بود پایانبندی رو دوست داشتم به طور کلی شبهای روشن رو بیشتر پسندیدم و اونجا هم داستایوفسکی مثل این کتاب پایانبندی بسیار زیبایی رو به تصویر کشید
(0/1000)
فاطمه سرایانی
1404/1/16
0