یادداشت سید محمد بهروزنژاد
4 روز پیش
«به نام خدا» شکر خدا که این کتاب بینیاز از معرفی و مقدمات معمول یادداشتنویسی است. از بین قدما سعدی را سادهتر از دیگران میدیدم و چندباری هم شده بود که بیتی از او بخوانم و لذت ببرم. همین شد که تصمیم گرفتم اولین پارسیگوی کهنی که میخوانم سعدی باشد. بعد از خواندن گلستان و تلاش نافرجام برای اتمام بوستان به سراغ غزلیات آمدم، با این ذهینت که لذتهای بسیاری پیشرو دارم. در این شش ماهی که غزلیات سعدی دستم بود و به صورت رفت و برگشتی میخواندمش، ذهنیتم به واقعیت پیوست. هرچند تا صفحات آخر نتوانستم نوع عشق سعدی به معشوقش را درک و با آن همزادپنداری کنم یا پیش میآمد که از فضای عاشقانهی اشعار خسته شوم و احساس کنم دیگر تکراری شده اما حالا که مدتی از تمام کردن کتاب گذشته وقتی برمیگردم و بعضی بیتها را مرور میکنم یا وقتی جلد قهوهایِ گِلی کتاب را میبینم، تجربهی کلی اثر را چیزی فراتر از لذتبخش مییابم: شاید چیزی شبیه حظ وافر، یا سرخوشی. پیدا کردن علت تامه برای چنین حالی بیذوقی است و قصد من هم این نیست و فقط تعدادی عامل اثرگذار را مینویسم: چیزی که در گلستان هم من را متعجب کرد ردپای سعدی در گفتهها و نوشتههای امروز ما بود. وقتی میرسیدم به اینکه:«چو دخلت نیست خرج آهستهتر کن...» و میدیدم ای دل غافل این را که سعدی گفته یا وقتی در همان دیباچه گلستان میخواندم:«کمال همنشین در من اثر کرد...» یا «ای که پنجاه رفت و در خوابی...» را میخواندم و میفهمیدم این بیتی که زمزمهی پدربزرگم است هم از سعدی است، دقیقاً احساس خواندن اثری کلاسیک در من ایجاد میشد. در غزلیات هم از این موارد کم نبود: «ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا حلوا به کسی دِه که محبت نچشیده» و «از دشمنان بَرَند شکایت به دوستان چون دوست دشمن است شکایت کجا بَریم؟» و گل سر سبدشان: «ای که گفتی مَرو اندر پی خوبان زمانه ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی؟» مورد دیگر این بود که بعضی از ساختارهای زبانی، ضرب المثلها یا تشبیهاتی در اشعار میدیدم که اصلاً انتظار نداشتم از هشتصد سال پیش در زبانمان باقی مانده باشند! «شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت» تعبیر دلخوش بودن، چیزی است که امروز هم در محاوره استفاده میکنیم مثلاً: «تو هم دلت خوشه ها» «حکایت شب هجران که باز داند گفت؟ مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد» ستاره شمردن به نشانه انتظار امروز هم کاربرد دارد و اتفاقاً تعبیر لطیف و عاشقانهای هم محسوب میشود. «به زیر بار تو سعدی چو خر به گِل درماند دلت نسوخت که بیچاره بار من دارد» بینیاز از شرح به نظر میرسد! البته در نگاهی وسیعتر نه فقط ضرب المثلها و تشبیهات و ساختارها بلکه همسانی عمدهی زبان قرون گذشته و امروزمان مدیون شعرایی مانند سعدی است. مورد آخر هم برمیگردد به مضمون اشعار. درست است که فهم منِ نوعی با فهم سعدی از عشق متفاوت است اما وقتی عینک سعدی را به چشم میزنم و میبینم که سعدی در اوج قدرت هنری از معشوقش گفته و او را ستایش کرده، لذت میبرم. از طرفی اینطور نیست که تمام غزلیات سعدی فقط بر معشوقی آسمانی یا عرفانی تطبیق کند بلکه کم نیستند مواردی که بر معشوق زمینی هم قابل تطبیقاند. کما اینکه بعضی اشعار در مرحله اول فقط بر معشوق زمینی قابل تطبیقاند و برای عرفانی دانستنشان باید دست به تأویل زد. نهایتاً برای شروع خواندن از شعرای کهن فارسی پیشنهاد من سعدی است اما سعدی را هم نمیشود یا بهتر بگویم نباید در مرحله اول شعرخوانی خواند بلکه باید قبل از آن حداقل چند جلدی شعر خوب معاصر خواند. درباره مطالعه آثار کهن فارسی معتقدم نه باید از ترس بزرگیشان کنارشان گذاشت و نه باید بیگدار به آب زد. باید از سادهترینشان شروع کرد و همان را هم آرام و با طمأنینه خواند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.