یادداشت روژان صادقی
1403/3/19
3.6
5
وقتی مقدمت برای یه کتاب به تنهایی، از خیلی از کتابهای دیگه بهتره --------------------- این روزا، بین افرادی که به صورت حرفهای کتابخون نیستن، یه چیزی که خییییلی به چشمم میخوره ارزش بیش از حدیه که به کتاب میدن. یک کتاب میخونن و بعدش ازش تو هرجا و مکانی نقلقول میکنن. نقلقولهایی که لزوما به اون موقعیت ربطی هم ندارن:))) هرجا و به هرکسی که میبینن اون کتاب رو پیشنهاد میدن و میگن هرکسی باید یک بار هم که شده این کتاب رو بخونه. فارغ از اینکه شاید اون کتاب برای یک آدم دیگه اصلا مناسب نباشه. یه کتاب میخونن و میگن این کتاب کل زندگی من و عوض کرده. بله کتاب میتونه طرز فکر و زندگی آدمها رو عوض کنه، ولی نه به تنهایی و نه یهویی! پروست تو این کتاب دقیقا داره راجع این مسئله بت کردن کتابها حرف میزنه. ارزش زیادی که به کتاب داده میشه رو نقد میکنه و میگه این ارزشگذاری دیگه از حد خودش خارج شده. و این حرف رو پروست زده که از کتابخون ترین ها بوده و قطعا علاقه زیادی به کتاب داشته. حرفش اینه که کسی که آگاهانه و اصولی کتاب میخونه، حتی اگه اون کتاب رو بهترین نویسنده جهان هم نوشته باشه، نباید بدون تفکر محتویات داخلش رو قبول کنه. و حتی اگه قبول هم میکنه یادش باشه که این چیزی که خونده تمام حقیقت نیست. حقیقت و پیدا کردنش دقیقا بعد از خوندن یک کتاب باید آغاز بشه. کتاب باید بذری تو ذهنت بکاره و تو باید اونو به مرور زمان رشد بدی. و وقتی که خلاف این انجام بشه، اون موقع است که توهم آگاهی به وجود میاد. چیزی که ما (حداقل من) اطرافمون خیلی میبینیم. "...دانایی ما جایی آغاز میشود که دانایی نویسنده به پایان میرسد و میخواهیم پاسخها را در اختیارمان بگذارد، حال آنکه از او فقط برمیآید میل و خواستهای ما را بیدار کند." کتاب کوچیک و جمع و جور و جالبی بود که نه تنها بهم یک سری ایده جدید داد و یک سری افکار قدیمیم رو تایید کرد، بلکه من رو با قلم زیبای پروست هم آشنا کرد. الان واقعا دیگه نمیتونم صبر کنم تا در جستجوی زمان از دست رفته رو شروع کنم!
(0/1000)
روژان صادقی
1403/6/7
1