یادداشت احمدرضا کوکب
1403/6/4
3.5
11
یک: از روزی که آن بندهی خدا که اسم موزه لور فرانسه را اشتباه گفت، من دیگر یادم نماند که تلفظ درست لور کدام بود. یا بالاخره یاساشین آذربایجان یا یاشاسین آذربایجان. اورول هم قاعدتا از همانها هست. حالا که یک کتاب صوتی ازش شنیدهام، امبدوارم یادم بماند که اُروِل است! دو: اینکه یک نویسندهی رمان جستار بنویسد، شبیه این است که بتهون وسط پیانو زدم متوقف شود و بگوید یک لحظه توجه کنید! این قسمتی که برای شما مینوازم را در فلان زمان و مکان سرودم و حال و حوایم آن طور بود و الخ. تولستوی وقتی اعتراف میکند، یعنی دارد به این سوال پاسخ میدهد که همهی آن هزاران صفحه جنگوصلح و آنا کارنینا و رستاخیز و... برای چه؟ این کتاب هم جستار اورول است. سه: چرا باید نام بدترین جستار یک کتاب را برای عنوان کتاب انتخاب کرد؟ نمیدانم. با خواندن جستار اول ناامید نشوید. در واقع از نیمههای کتاب دیگر بحث ارتباطی با کتاب ندارد. البته به دوران تحصیل اورول مربوط میشود که فکر نمیکنم از کتاب هم حرفی شده باشد. چهار: تمام آن چهارونیم ستار برای جستارهای مربوط به دوران تحصیل اورول است. واقعا جذاب بود. حتی اگر خیالی بود هم جذاب بود؛ چه برسد به اینکه واقعا چنین اتفافاتی افتاده باشد. توصیف یک نظام طبقاتی که تنها شانس احتمالی برای فرار از طبقهی پایین به طبقهی بالاتر، پذیرش در آزمون بورسیه است. معادلش در جامعهی امروز ما شاید کنکور باشد. با این تفاوت که امروز دیگر واقعا تحصیل بهترین راه برای کسب ثروت و جایگاه اجتماعی نیست. پ.ن: در پیاده روی اربعین، در گرمای عصر موکبها که نمیشد خواب رفت، این کتاب صوتی را گوش دادم. الان هم که این یادداشت را تمام میکنم، ماشین از کربلا به سمت مرز مهران حرکت کرد. 20 صفر 1446
(0/1000)
1403/6/4
0