یادداشت هستی

هستی

هستی

1403/10/26

        کلکسیونر به پایان رسید..ترس،وحشت،درماندگی..
میراندا..دخترکی با تفکراتی بسیار عمیق و عشقی رویایی به جی پی معروف،
در حالی که در طول داستان از هر روشی برای ازاد شدن استفاده میکند..
از توهین و بددهانی گرفته تا مهربانی و ملایمت و هم بستر شدن.
اما فردریک..پسرک عجیب داستان..با وابستگی شدید نسبت به میراندا
که تمامی احساسات او را در یک جمله از زبان میراندا می فهمیم:
«تو عاشق حسی هستی که به من داری»..
فردریک تنها،ترک شده،دور افتاده،تلاش برای یافتن همدم و همراه
شکاکی عجیب،تفکرات غریب در رابطه،احساس عمیق به طرف مقابل
به دور از هر گونه رابطه جنسی..فردریک عجیب است..کاملا عجیب
نمیدانم شما هم متوجه شدید یا نه..اما فردریک و میراندا هر دو عاشق بودند
ولی عشق‌شان سوژه یکسانی نداشت.
فردریک دلبسته‌ی میراندا بود..و میراندا دلبسته‌ی جی پی...
و هر دو رابطه با طرف مقابل را بدون رابطه جنسی می‌دیدند.
و عشق را در آن نمی جستند..و اینکه میراندا از رابطه جنسی
برای فرار کردن استفاده کرد..از این نظر کاملا پیش فردریک مشخص بود..
که احساساتش دروغین هستند..
اما بخش دوم،بخش مربوط به میراندا؛
طولانی،خسته کننده،بدون نیاز
بیان عقاید متفاوت در رابطه با سیاست جامعه و.. معمول بود.
چون این افکار،در یک سلول بسته،نباید نظم خاصی داشته باشند
اما اینکه این دیگر از حد بگذرد و نیمه‌ی بیشتر داستان به بیان عقاید
بپردازد این را نشان می دهد که نویسنده به دنبال جایی برای بیان خود
و نشان دادن اعتقاداتش است..و بنظر من جی پی در قالب شخص نویسنده بود.
می‌توانست از دیالوگ های اعتقادی کاست و به بیان بیشتر نظر میراندا
در رابطه با فردریک پرداخت..و بنظرم بهتر بود که بیشتر به کودکی و نوجوانی فردریک پرداخت تا عمق اختلالات و دلایل او درک شود..
در هر صورت کتابی زیبا بود،آموختنی و 
در خصوص بیان اینکه یک فرد با اختلالات هیچ وقت درست نمی شود..
فقط بروز  این اختلال بر فردی به فرد دیگر انتقال می یابد....


      
197

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.