یادداشت ثنا
1403/8/15
مدتی پیش یه داستان کوتاه نوشتم. به نظرم خیلی جالب شده بود، یا حداقل اون موقع فکر میکردم شاهکار شده! چرا؟ چون تا حالا شبیهاش رو جایی ندیده بودم. فکر میکردم هر کسی که اون دو هزارتا کلمه رو بخونه احتمالا چشمهاش روی برگه خشک میشه، خودکار از دستش میوفته و دنبال اسم این عجوبه میگرده:) من فکر میکردم «تازگی» تمام داستانه! مثل یک خلق جدید. بله فکر «میکردم»، تا قبل از خوندن #بیداری. بیداری یه روایت تکراری داشت؛ خیانت یک زن. وقتی برای بار اول کتاب رو برگردوندنم دوباره یاد «آناکارنینا» در ایستگاه قطار مسکو و «مادام بواری» در مجللترین مهمونی پاریس افتادم. حتی «افی بریست» که البته به جز خونهی سردش نتونستم جایی تصورش کنم. کتاب، قبل از خونده شدن برای من باخته بود، منتظر تکرار بودم. منتظر مردی نجیب و ثروتمند در قامت همسر زنی شرور و سر به هوا. اما چیزی نگذشت که فهمیدم دارم یه شاهکار میخونم. خیلی سخته که تصمیم بگیری تو لیگی بازی کنی که تولستوی و فلوبر، توش حضور دارند. و حتی موفق هم بشی:) برای بار اول تونستم «درک» کنم. شاید «حق» ندادم ولی این زن رو فهمیدم. داستان این کتاب هوا و هوس و یه پسر خوشگل نبود، داستان آشوبی درونی بود. پیدا کردن یک هویت، آیا تو فقط همسر و مادر هستی؟ و احتمالا دفعه بعدی که ته مدادم رو در جستجوی یک ایده خلاقانه گاز بزنم، دنبال «تازهها» و «نبودهها» نیستم. این بار شاید منم تلاش کنم تکراریها رو از زاویه جدید ببینم. نمیدونم شاید بشم پیرزن «جنایت و مکافات»:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.