یادداشت زهرا عشقی مُعز

                کتاب خوش خوانی بود.
حس اینکه راوی سعی کرده بی کم و کاست فقط واقعیت رو روایت کنه، کاملا به آدم منتقل میشد.
با تمام کتب دفاع مقدس و شهدایی که خونده بودم فرق داشت. فرقش چی بود؟ عدم بزرگنمایی  و برجسته سازی شجاعت ها و پر و بال دادن زیاد به عواطف.
نویسنده حتی جاهایی هم که فضا عاطفی بود، پیاز داغش رو زیاد نکرده بود و عادی ازش عبورکرده بود.
بیشترین جایی که تو کتاب تعجب کردم سر شهادت دوستای صمیمی ناصر بود، که براساس قول و قرارشون گریه نکرد هیچ، خیلی راحت از کنار جنازه دوستش بلند شد و دل کند.

نکته تازه ای که باهاش انقدر بی پرده تو  این کتاب در سبک دفاع مقدس، رو به رو شدم ، ترس موجود‌ در دل رزمنده ها بود.
تو تمام کتابایی که ماقبل این خونده بودم یا هیچ اشاره ای به این رعب و وحشت نشده بود یا اگه شده بود آبکی و گذرا بود و یه جوری با مذمت. ولی تو این کتاب نه، خیلی عادی ، ازش حرف میزد چیزی که برای همه وجود داشت از بچه نوجوانی که اومده بود تا فرمانده هیکل گنده شون.
 همچنین جون دوستی ، حفظ جون، و غرغر بسیجیا. برام جالب بود درکل.

از کف جبهه حرف میزد دیگه، از بچه ۱۲ ۱۳ ساله ای عاشق جبهه بود ولی خیلی هم میترسید ، از شوخی هاشون، دوستی هاشون، خواب شون و هرچی که در طول زندگی روزمره پیش میاد. بدون سانسور. و من این رو میپسندیدم. اینکه جبهه رو یه فضای فرازمینی و خیلی رویایی و معنوی غلوآمیز و دور از تصور ،به تصویر نمیکشید. همه چی داشت به جای خودش. دوستی و معنویت و نماز داشت، اما خستگی و غر و فحش هم داشت.
واقعا جایی که برام دردناک بود اونجایی بود که تو جبهه اوضاع وحشتناک نه دهشتناک بود، بزن بزن، خستگی بی خوابی ، کمبود مهمات ، شهید پشت شهید مجروح پشت مجروح، جون کندن به معنای واقعی کلمه و از این طرف تو شهر مردم راست راست راه میرفتن در کمال آرامش خرید شونو میکردن و به یه از جبهه برگشته چپ چپ نگاه میکردن ، به چشم یک غریبه‌ی نا آشنا. واقعا دردناک بود؛ تصور اینکه بری برای خاک کشور و جون مردمت، جون بکنی بعد با این واکنش ها مواجه شی. خیلی دردناک تر از زخم ها و جراحت های سنگین روحی و جسمی جبهه، خیلی.

قلم نویسنده خالی از بار ادبی و ادبیات نبود و این نکته واقعا نکته مثبتیه.
خلاصه خوندش خالی از لطف نیست.
        

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.