یادداشت شیما شمسی

ابداع مورل
        "به زبان کتاب‌ها: وَرَقاااااام"

خیلی وقت بود یک رمان درست حسابی نخوانده بودم -اگر دنیای سوفی را فاکتور بگیریم و از دایره ی رمان خالص بیرون بدانیم البته- و خیلی وقت هم بود به خاطر یک کتاب تا نیمه های شب بیدار نمانده بودم.

آشنایی ام با این کتاب تقصی... چیز... یعنی مدیون کانال آقای محمدرضا معلمی (میم ر میم) است. نظرات کانالش روی این کتاب همه غش و ضعف بود. فکر میکردم خوب این هم میشود کتاب شماره ی هزار و یک در لیست هزارتایی کتاب هایی که هدف‌گذاری برای خواندنشان تا پس از مرگ و توی گور هم به سرانجام نمیرسد.

اما راستش را بخواهید شما کافی‌ست یک اشتراک طاقچه ای، فیدیبویی، چیزی داشته باشی تا از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را تویش سرچ کنی بلکه به این نتیجه ی درخشان برسی که: "آخیش، پولم را توی چاه نریخته ام!" من هم این کتاب را سرچ کردم و بَه؛ شامل اشتراک میشد و بَه‌تر؛ صفحه هایش چقدر کم بود! پس بلافاصله بعد از اتمام "کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم" شروعش کردم.

ربع اول کتاب، توصیف بود و توصیف هایی که ارتباط را راحت میکردند.
از نیمه ی کتاب، وهم و ترس، آرام آرام میخزید زیر پوست.
ربع سوم کتاب، حیرت دست می انداخت دور گلو که نفس ببرد.
و آخر کتاب... راستش کتاب توی طاقچه ی من ۱۱۵ صفحه داشت و عامدانه از یک جایی به بعد خودم را گول میزد که عین ۱۱۵ صفحه شامل داستان است نه مجموعه ی پاورقی ها. ولی وقتی صفحه ی ۱۱۲ کتاب در ساعت یک یا دوی بامداد تمام شد، یک قطره اشک ناخودآگاه روی گونه ام غلطید.

حین خواندن کتاب فکر میکردم توی اتاقی، همزمان سکانس های در هم ریخته ی چند فیلم را برایم گذاشته اند: memento, inception, shutter island, melancholi, و اگر طنزِ تلخش را فاکتور بگیریم؛ fight club.
سر همین برایم سوال شد مگر ممکن است کارگردان هایی که خوره ی ترکاندن مغز بیننده اند، از روی چنین کتابی فیلم نساخته باشند و بله! جست و جویم نتیجه داد؛ گویی که سریال lost تا حدودی اقتباس از این کتاب است! (البته من خودم این سریال را ندیده ام ولی از تعاریف دوستان میدانم چگونه است).

همیشه فکر میکنم این دست فیلم ها، از ژانرهای ترسناک، ترسناک ترند چون تردیدی که به تو میدهند، شک و دودلی‌ای که می اندازند خیلی ترسناک تر است. توی فیلم های ترسناک جانِ آدمی در خطر است ولی توی این فیلم ها، فهم آدمی از وجودش و ذهنیاتش است که نابود میشود و این خیلی ترس بیشتری دارد. برای همین تا دو ساعت بعد دیدن این فیلم ها، حس و حرکت را انگار از من می‌گرفتند و من فقط تلاش می‌کردم تکه های از هم پاشیده مغز و احساساتم را دوباره به هم بچسبانم. عینا همین احساسات را حین خواندن این کتاب داشتم. (و در گوشی بگویم: با وجود اینکه هیچ ژانر خاصی را به عنوان ژانر اصلی و مورد علاقه ام نمیدانم -نه در فیلم نه در کتاب-؛ اما فکر کنم ناخودآگاه دیوانه ی این ژانرِ علمی-تخیلیِ روانشناختیِ ترسناک‌م)

در هر صورت اگر طاقچه بی‌نهایت دارید - یا حتی اگر ندارید- دست بجنبانید و یک چند ساعتی اجازه دهید مغزتان به یغما برود.
و اگر کتاب را خوانده اید و شبیه‌ش را یافته اید؛ معرفی کنید، یا فیلمِ دیگری.
همین!
      
279

33

(0/1000)

نظرات

یعنی فقط منم که صفحات آخرش رو اصلاً دوست نداشتم؟ ایدهٔ کتاب شاهکار بود ولی تهش خیلی بی‌مزه تکلیف همه چیز رو روشن کرده بود :ـ)
1

1

کلا خیلی حالت توصیفی داشت. شاید اگر برای آخرش هم تعلیق دیگه ای در نظر می‌گرفت بهتر بود، ولی من این پایانش رو هم دوست داشت.
البته اینکه شما دوست نداشتین به نظر من طبیعیه کاملا... 

1

احسنت 👌
پس علاقه زیادی به فیلمای کریستوفر نولان هم دارین؟
2

1

تقریبا میشه گفت بله، اما مهمتر از اون این ژانر رو بیشتر دوست دارم، در بند کارگردان یا نویسنده خاصی نیستم. 

1

درسته، کامل متوجه شدم از نوشتارتون 👌👌
@shi_ma_shi_zu 

1

مرسی مرسی مرسی
معرفی کتاب یعنی همین
طاقچه بی‌نهایت دارم و سراغش خواهم رفت
1

1

لطف دارین🍀 امیدوارم لذت ببرین ازش 

0