یادداشت شاید لاین کوبرت
3 روز پیش

بعضی کتابها هستند که تنها یکبار خوانده نمیشوند؛ با تو میمانند، همراهت راه میروند و گاهی حتی در روزهایی که به هیچ کتابی دست نمیزنی، بویشان از لابهلای خاطرهها بلند میشود. «عربیکا» برای من همینطور بود. کتابی که وقتی به سراغش رفتم، در کربلا بودم. آن روزها، صبحها با صدای همهمهی زائران و بوی نان تازه از نانواییهای کوچههای باریک بیدار میشدم، و شبها زیر آسمان پرستارهی بینالحرمین قدم میزدم. در میان آن همه صدا و نور و حضور، از کتابخانهی موکب، این کتاب را گرفتم؛ بیخبر از اینکه همین جلد ساده، مرا با خودش به سفری دیگر میبرد. یامینپور در «عربیکا» به لبنان میرود؛ اما نه لبنانِ کارتپستالی که گردشگران در عکسها میبینند. او به بیروتی میرود که روزهایش با صدای انفجار و شبهایش با بوی قهوهی تازه دمیده میگذرد. شهری که حتی وقتی جنگ در گوشهوکنارش زخم گذاشته، باز هم مردمش چراغ خانهها را روشن میکنند و پنجرهها را رو به دریا باز میگذارند. صفحهها را که ورق میزدم، حس میکردم میان خیابانهایش قدم میزنم. مغازهی کوچکی که بوی قهوهاش از چند کوچه آنطرفتر میآمد، پیرمردی که روی نیمکت کنار ساحل نشسته و چهرهاش با چینوچروک قصهها پر شده، و کودکانی که با توپ پلاستیکیشان بازی میکنند، بیآنکه صدای دوردست بمبها بازیشان را قطع کند. نثر یامینپور گرم و صمیمی است؛ نه شتابزده و نه پر از اصطلاحات بیروح. او روایت میکند، اما مثل یک خبرنگار خشک و رسمی نه؛ مثل دوستی که توی یک کافه نشستهاید و از سفرش برایت میگوید، با همهی جزئیات کوچک و بزرگ. حتی وقتی از جنگ میگوید، به جستوجوی امید در دل ویرانیهاست. خواندن «عربیکا» در کربلا برای من، ترکیبی شگفت بود. در حالی که خودم در شهری بودم که قرنها پیش، داغ جنگ و خون را دیده اما امروز مأمن آرامش زائران شده، همزمان در لبنان قدم میزدم؛ لبنانی که هنوز جنگ در خاطرهی کوچههایش زنده است. دو سفر، دو سرزمین، اما یک روح مشترک: مقاومت، ایمان، و زندگی. هر بار که کتاب را میبستم، حس میکردم کمی از گرد و خاک سفر نویسنده بر شانههای خودم هم نشسته. «عربیکا» تنها یک سفرنامه نیست؛ مجموعهای از تصویرها، بوها، صداها و آدمهایی است که در ذهن میمانند. قهوهای که حتی در گرمای جنگ، عطرش را از دست نمیدهد، و لبخندهایی که حتی زیر سایهی ویرانی، هنوز روشناند. اگر میخواهید کتابی بخوانید که شما را همزمان به دو سفر ببرد؛ اگر دلتان میخواهد صدای موجهای مدیترانه را کنار اذان صبحگاهی بیروت بشنوید؛ و اگر میخواهید بفهمید چطور میشود در دل جنگ، طعم زندگی را چشید، «عربیکا» همان کتابی است که باید در دست بگیرید. و حتماً، فنجانی قهوه کنارش بگذارید… تا عطرش، مثل قصههای این کتاب، در خاطرتان ماندگار شود.
(0/1000)
نظرات
3 روز پیش
حس میکنم یادداشتت همه نقدهای تندی که درباره عربیکا شنیدم شُست و برد، حالا مشتاقم برای خوندنش:)
1
0
شاید لاین کوبرت
2 روز پیش
0