یادداشت لیلی بهشتی

                برای این یکی دلم می‌خواد حالا که تقریبا یک هفته از تموم کردنش گذشته و جای خالی‌ش در زندگی‌م داره اذیت می‌کنه یادداشت بنویسم، نه مثل اکثر کتاب‌ها همون وقتی که تازه تمومشون کرده‌ام و هنوز شیفته‌ی کاملم.
تازگی‌ها رو آورده‌ام به سفرنامه خوندن. یا حتی بیش از اون، ناسفرنامه خوندن. سفرنامه‌ها رو انگار دقیقا برای ما می‌نویسن، برای ما که اونقدر شجاع و هیجان‌طلب نیستیم که در پی دست‌اول تجربه کردن چیزها باشیم، کاری که دوست داریم بکنیم نشستن در فاصله‌ای امن و در جایی آشنا و آرامش‌دهنده ست، همراه شدن با کسی که از تجربه‌های غریبش برامون تعریف می‌کنه و فکر کردن به همه‌ی سفرهایی که نرفته‌ایم، همه‌ی فاصله‌ای که با اون زندگی‌ها داریم، و چه راضی هم هستیم از این فاصله. برای من لااقل نقشش اینه، هر بار که سفرنامه می‌خونم بیشتر احساس می‌کنم که چقدر اون آدمی که می‌ره تو دل اون تجربه‌ها من نیست، چقدر این آدمی که نشسته اینجا و داره در کلمات غرق می‌شه از زندگی آروم بی‌نکته‌ش در جهان کلمات و جملات و صفحات کاغذی کتاب‌ها راضیه.
این یکی معرکه بود تقریبا. شب‌ها قبل خواب می‌خوندمش و دنیای بیرون رو رها می‌کردم و با این خوشحالی ‌و آرامش بهم برمی‌گشت و بعد می‌رفتم برای خواب. شبی حداکثر یک فصل. اما ناپرهیزی کردم، از جایی به بعد اونقدر جالب شد که یک‌نفس چندین فصل آخر رو خوندم و فکر این رو نکردم که در شبی مثل امشب که از اون شب‌های بده که حتی دلت نمی‌خواد با این‌همه ناخوشحال بودن بخوابی و منتظر فردا بشی، جاش چقدر خالی خواهد بود و جایگزینی براش نخواهم داشت.
مهزاد بختیاری الیاسی جوری می‌نویسه که انگار کلمه‌ها موم‌ن تو دستش، عروسکن که داره بازی‌شون می‌ده، مخلوقات‌ن برای پروردگار. کنترل کاملی روی کلمات و عباراتش داره که حیرت‌انگیزه، جوری که فکر می‌کنی سال‌هاست داره می‌نویسه و چندین و چند اثر دیگه باید تابه‌حال ازش خونده باشی و باور نمی‌کنی این‌طور نیست. کاری که با کلمات می‌کنه به نظر من خیلی شگفت‌انگیزتره نهایتا از نجات یافتن معجزه‌آساش از راننده‌ی مست و دیوانه وسط جاده‌ای که قراره به گرجستان برسه، یا تجربه‌ی عجیب اولین حضور در مراسم سماع در قونیه، یا دوست‌های غریبی که در ترکیه دست و پا کرده بوده برای خودش. تک‌تک جستارها نشان از سفررونده‌ای حرفه‌ای دارن که خودش هم اذعان می‌کنه که از وقتی تنها خونه‌ش تو تهران رو به صاحبخونه پس داده سفر کردن تبدیل شده به کاروبار رسمی و جدی‌اش و شغلش به حساب می‌آد. اما چیز دیگری که از تک‌تک جستارها می‌زنه بیرون توانمندی نویسنده‌شه، چیزی که اونقدرها برای سفرنامه لازم نیست، اما سفرنامه رو به ناسفرنامه‌ای تبدیل می‌کنه که تو می‌تونی باهاش از خلال شناختن آدم معمولی‌های استانبول و روستای پدری و سگ‌های عجیب ویلای دماوند و آدم‌های توی اتوبوس خراب‌شده و وسط‌راه‌مونده‌ی ناکجاآبادی در نپال به خودت بیای و ببینی داری طوری به اون جاها سفر می‌کنی که پیش از این هرگز نکرده بودی، نه در عالم حقیقت و نه در هیچ سفرنامه‌ی دیگری شاید.
        
(0/1000)

نظرات

آخ که دلم برای نوشته‌هات تنگ شده بود واقعا. 🥲
و چقدر ذوق کردم که دیدم تو هم زیاد دوسش داری. انگار به اینکه خودم اینقدر زیاد دوستش دارم مطمئن‌تر شدم و مهر تأییدی خورد. :)))
مشتاق شدم به خوندن کتاب. شما هم عالمی دارید با کلمات. خیلی خوب نوشتید. 
چه نگاه جالبی به سفرنامه ،تقریبا از اونوری نگاه کردید که همه اینورش رو میگن
چقدر شبیه «من سندبادم تو مسافر» شده؟