یادداشت
1402/3/3
کل ماجرا را توی مشتم فشار میدهم، افشانهاش میشود یک جمله و از میان انگشتانم سر میخورد. « فاش بگویم هیچکس جز آنکه دل به خدا سپرده است رسم دوست داشتن نمیداند»(شهید آوینی) عشق، این چیزی که هنوز نمیدانم مخلوق است یا خالق، همین چیزی که آدمها در وهم و واقعیت به دنبالش میگردند که نمیدانم عشق را به دام خود بیندازند یا خود را در دام عشق بیفکنند! ماجرا همین است؛به نام خدا، عشق. روایت منوچهر و فرشته سرنخ است برای آدمها. اصلا تو بگو انگار ملاک تشخیص عشق است با چیزی که خود را در قد و قوارهی عشق جا میزند. عشق منوچهر انقدری بزرگ بود که این دنیای کوچک و تاریک برایش تنگ بود پس عشقش را جاری کرد به سمت فردای این دنیا، به سمت خدای این و آن دنیا به مقصد ابدیت... و کدام عاشقیست که عشقش را ابدی نخواهد و نداند؟ قصهی منوچهر و فرشته را پیشنهاد میکنم برای تو که میخواهی رسم عاشقی بدانی و ببینی این عشق از قعر زمین تا آسمان چگونه پروازت میدهد به همراه شورِ شیرینِ اشک. و تو چه میدانی ای فرزند آدم که عشق چیست؟ که عشق مقصدی جز او ندارد و هر که به او دل نسپرده رسم عاشقی نمیداند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.