یادداشت سیده زینب موسوی

سووشون
        احتمالا نظرم در مورد این رمان، نظر غیرمشهوری باشه.
می‌دونم که خیلی‌ها سووشون رو دوست دارن و حداقل از بین دوستان خودم تعداد زیادی رو نیافتم که نظر متفاوتی داشته باشن.

من شاید فقط اون اواخر رمان رو تا حدی دوست داشتم. یعنی کلی طول کشید و تازه تو چند درصد آخر، روند کتاب بهتر شد.
کلا هم اگر نمی‌خواستم تا قبل از شروع هم‌خوانی جدید تمومش کنم اصولا حالاحالاها باز می‌موند و جدا به زور خوندمش.

اون جملات مک‌ماهون، خبرنگار ایرلندی داستان، رو هم که کتاب باهاش تموم شد دوست داشتم و باعث شد کمی از حس شکست آخر داستان کم بشه...

در کل از خوندنش پشیمون نیستم ولی طوری هم نبود که بگم دوستش داشتم و اگه کسی بهم بگه یه رمان قشنگ ایرانی معرفی کن این کتاب بیاد تو ذهنم...

کتاب یه مقدار هم صحنه‌های سانسوری داره (که الان کمتر از اینش تو کتاب‌های خارجی سانسور میشه) که به نظرم بعث میشه حداقل برای نوجوون‌های کم‌سن و سال چندان مناسب نباشه...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

در ادامه توضیح می‌دم چه مشکلاتی با این رمان داشتم و این توضیحات ممکنه یه مقدار لودهنده باشه. منتها، به نظرم همه تا حد خوبی در جریان کلیت داستان سووشون هستن و بنابراین احتمالا این بخش‌ها هم اونقدرها چیز اضافه‌تری رو ازش لو نده!

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

یکی از مشکلات اصلیم شخصیت بی‌بخار زری بود. 
تقریبا تا انتهای داستان و تا وقتی که اون اتفاق می‌افته، ما با زنی طرفیم که کلا فقط برای شوهرش دلبره و برای بچه‌هاش مادر.

خب، الان این مشکلی داره؟ 

نکته اینجاست که زری از حقوق زن و این داستان‌ها فقط گیسوی افشونش رو داره وگرنه با زن سنتی مو نمی‌زنه.
این اصولا رو‌ مخم بود! اینطوری بودم که تو که قیافه‌ت رو مدرن کردی حداقل یه کم چیزی بیشتر از دلبر باش! 

یوسف هم نگاهش به زری در عمل همینه و با این اتفاقا بیشتر مشکل داشتم.
یه جا برمی‌گرده بهش می‌گه من اصلا به همین علت تو رو گرفتم، چی؟ اینکه مثلا با بقیه فرق داری و جلوی این انگلیسی‌ها در اومده بودی.
این رو که گفت من هی منتظر بودم ببینم زری چه کار قهرمانانه‌ای کرده، دیدم بله یه بار که مدیر گفته همه برید و مهری رو رها کنید پیش این دختر بدبخت مونده (که مدیر هم اصولا رفته بود و دیگه نگفت مثلا مدیر به خاطر این کار دعوام کرد)، یه بارم که انگلیسی‌ها میان بازدید تو مدرسه به جای فلان شعر، بهمان شعر رو می‌خونه، اونم به گفتهٔ خودش اصلا نفهمید چی شد که این یکی رو خوند! 

همین.

حالا تو صحنهٔ آشنایی‌شون کلا آقا که کلی زل زده بود به دختره و در دم ازش خوشش اومده بود و زری هم همون اول عاشق شده بود. البته زری بچه بود و بیشتر از اینم ازش انتظار نمی‌رفت 😅 

حالا این زری کلا جلوی هر کی بهش زور می‌گفت طوری لال بود که حرص آدم رو در می‌آورد. 
البته خودش بعد از اعتراض شوهرش دلیل‌هایی آورد که باعث می‌شد آدم کمی بهش حق بده...

ولی یوسف چی؟ اصلا زری رو چیزی به جز دلبر می‌دونست؟ 
تو جلسه‌ای که یوسف و هم‌قسم‌هاش برگزار کرده بودن که در مورد یه کار بزرگی تصمیم بگیرن (که راستش من آخرش هم نفهمیدم چی بود دقیقا)، یوسف هر بار زری میاد تو اتاق پذیرایی بیاره دست به سرش می‌کنه که بره‌. یعنی حتی این زن رو در حدی نمی‌بینه که بهش بگه من چی کار می‌خوام بکنم! 
ممکنه بگیم نمی‌خواسته نگرانش کنه ولی این دقیقا نشون‌دهندهٔ همینه که این زن فقط برای تو خونه خوبه و همون بهتر که سر از کارهای «بزرگ» آقایون درنیاره. این صحنه واقعا برام صحنهٔ رومخی بود! (کلا از نظر رویکرد درک و فهمی و این چیزا یوسف بیشتر مثل پدر زری بود تا همسرش!)

حالا این زری با این وضع بعد از کشته شدن یوسف از این رو به اون رو میشه و تصمیم می‌گیره حالا که تو زندگی شوهرش شجاع نبود تو مرگش شجاع باشه...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

بعد کلا بعضی چیزها مبهم بود و روشن هم نشد. مدل مبهم بودنش هم طوری بود که موقع خوندنش اعصابم رو خرد می‌کرد ولی این احتمالا سلیقه‌ایه و فکر کنم بعضی‌ها این مدل نوشتن رو دوست داشته باشن 🤷🏻‍♀️

مثلا پدر زری دقیقا کی بود؟ فازش چی بود کلا؟ چرا اینا اینقدر بدبخت بودن و باز چرا تو اون مدرسه راهش داده بودن؟ 

بعد کلا بخش تاریخی کتاب برای من مبهم بود، ولی خب رمان زمانی نوشته شده که احتمالا ملت هنوز کلیات این حوادث رو به خاطر داشتن و برای همین نویسنده نیازی به توضیح بیشتر نمی‌دیده....

مثلا الان ایلیاتی‌ها حمله کردن به مأمورهای دولت، چی شد؟ ملک‌سهراب جزوشون بود؟ چطور شد که پشیمون شد؟ بعدش می‌خواست چی کار بکنه که داشتن می‌گفتن چهل درصد هم امکان موفقیت داشته باشه انجام می‌دیم؟ و این ملک‌سهراب جونش رو براش گذاشته بود کف دستش؟ (که آخرش هی می‌گفتن الان می‌گیرنش و آخرم معلوم نشد کارش به کجا رسید).

کلا  هم خیلی حرفی از حکومت مرکزی نبود اینجا. ما یه سری انگلیسی داریم که همزمان با جنگشون با هیتلر اومدن تو این مملکت لنگر انداختن و دارن آذوقهٔ مردم رو برای لشگرشون می‌خرن و هیچ‌کس به جز یوسف و چند تا از دوستانش بهشون نه نمی‌گه.
بعد یه حاکمی داریم که ازش تقریبا فقط رو مخ بودن دختراش رو می‌فهمیم!

حالا این ایلیاتی‌ها دقیقا فازشون چیه مشخص نیست ولی کتاب این‌طوری نشون می‌ده که کارهاشون بده و نتایجش بدتر و اینا همه تقصیر خودشونه.

انگلیسی‌های داستان هم حرص‌درآر هستن‌ها! ولی راستش رو بگم من از دخترای حاکم بیشتر حرص خوردم تا از انگلیسی‌ها! 
این موضوع رو تو ذهنم مقایسه می‌کنم با کتاب بابل و مجموعهٔ جنگ تریاک کوانگ که با خوندنش چقدددددر از دست انگلیسی‌ها حرص خوردم و دلم می‌خواست سر به تنشون نباشه!

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

رویکرد کتاب در قبال مذهب هم شاید مخلوط بود! 
مثلا حرف از امام حسین بود و نذری و خدا و این داستانا، که خوب بود.
ولی بعد منفورترین شخصیت داستان اهل نماز و حجاب بود و پدر یوسف هم که مجتهد معروفی بود واسه خودش عاشق یه رقاصهٔ هندی شده بود و بدون ازدواج آورده بودش پیش خودش و اینطوری زن بدبختش و مادر بچه‌هاش رو آوارهٔ مملکت غریب کرده بود...
خود یوسف هم که کلا هیچ نشونهٔ مذهبی نداشت (برعکس زری که باز چیزکی داشت!)...

البته که حواسم به زمانهٔ رمان و زمانهٔ نوشتنش هست و اینکه به قول یکی از دوستان در همین حد نگاه مثبت به دین و شعائر دینی هم از یه روشنفکر اون زمان غنیمته و در برابر بقیه باید اینا رو روی سرمون بذاریم 😅
      
120

12

(0/1000)

نظرات

یادداش ناقصه؟
2

0

عه خب ناقص نبود😂😂

خب ببین، یوسف زری رو برای دکور خونه گرفته بود
حتی پسرشم اونقدری از مامانش حساب نمی برد بس که این زن شل بازی در اورد از خودش 

0

گفتم خدایا فرشته چی میگه ناقصه 😂

حالا تو دیگه خیلی در مورد زری خشن‌تر از منی 😂 برو ببین بچه‌ها تو گروه چی می‌گن در موردش 😏
من یه مشکلم همین بود که طوری وانمود می‌کرد که انگار زری رو چون خیلی روحیه مبارزه‌ای داشته گرفته ولی خب در واقع واقعا صرفا همون رفتار دلبر رو داشت باهاش 🙄  
 @FereshtehSAJJADIFAR 

0

دوبار این کتاب شروع کردم و دوبارشم به نصف نرسیده رهاش کردم،واقعا نظرات بسیار مثبت بقیه رو نتونستم هضم کنم...🤕😅
1

1

فکر کنم اگه تا آخرش بخونید یه مقدار این نظرات مثبت رو بهتر درک می‌کنید چون آخرش واقعا بهتره به نظرم. ولی خب قبول دارم که آدم رو می‌کشه تا برسه به اون آخر 😅 

0